بسم الله الرحمن الرحیم
)وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ) [1]
چند سطری بخاطر آنهایی که دوستشان دارم و آنهایی که شهید شدند و آنهایی که نمیدانند که جبههها چه خبر است. راستی چه شد که این همه عشق و صفا و محبت و وفا و کرم و بزرگواری دعا و مناجات و راز و نیاز - راستی و صدق در وجود انسانهایی حاکم گشتند که از کم دارترین مردم حزبالله این سرزمینی در گوشهگوشه جبهههای جنگ حق علیه باطل و در مصاف با اهریمنان گرد هم آمدهاند تا به یاری خدا و پیغمبر خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) و عزیز عزیزان جان جانان قهرمان قهرمانان امام امت خمینی(قدس سره) کبیر خون خویش را برای آبیاری هدیه کنند ... مسجدها را تنها نگذارید و با نماز خود همسایه مسجد شوید دل از دنیا بر کنید تا دنیا شما را پر کند ... ای روحانی بزرگ و کوچک، ای استاندار و شهردار، ای مدیرکل و ای مسئول نهاد و کاروان و ای مسئول جزء کجا، بیاد داشته باش هر لحظه زندگی تو و خانوادهات بسته به وجود همین مردانی دارد که به هر گفته امامشان(قدس سره) تا دم مرگ ایستادهاند پس با آنها مردانه بایست ... چند جمله هم با مادر پیر و عزیزم دارم خدا تو را حفظ کند تا پیروزی نهایی اسلام را ببینی و کربلای حسینی(قدس سره) را زیارت کنی مرا به خاطر همه چیز ببخش مخصوصاً بخاطر اینکه بعد از فوت پدر مهربانم که خدا رحمتش کند نتوانستم به شما و خواهرها و برادرهایم برسم. باری تو را دوست دارم به اندازه خودت که به اندازه همه دنیا ارزش دارد ... از زمان شهادت علیرضا برادر قهرمانم تا کنون همهاش به فکر او بوده و مشتاق دیدارش بودهام شما را به خداوند بزرگ میسپارم ... همسر خوبم مهربانم عزیزم، ای مونس چند سال از زندگی من میدانم که نتوانستم شوهر خوبی برای تو باشم ولی تو میدانی که زندگی خوب باید شرافتمندانه باشد و شرافت مرد به حفظ راه و روش زندگی اوست و راه روش زندگی من در اسلام و حفظ آن است، تو بهترین زنان دنیا هستی تو را من خوب نشناختم ولی میدانم بهترین هستی و خواهی بود. همسر خوبم دخترم زینب را از جانب من ببوس و به او بیاموز تا زینب(B) گونه باشد به او بیاموز تا همانند مادرش در فراق عزیزانش صبر کند چرا که خداوند صابرین را دوست دارد او را خوب تربیت کن و بیاموز که پدرش چه بود و چه شد تا بداند که زندگی یعنی چه از عموهایش بگو و داییهایش بگو و از همه شهدا و رزمندگان بگو تا مادر خوبی برای بچههایش باشد تو را نصیحت میکنم به صبر و تحمل ... من چند سفارش دارم که امیدوارم انشاءالله عمل شود 1- مبلغ تقریباً 2000 یا 2500 تومان به ستاد پشتیبانی اراک بدهکارم بدهید 2- اگر کسی از من طلبکار بود بدهید، از کسی طلبکار نیستم. هر آنچه که در زندگیم دارم به تو و دخترم زینب بخشیدم تنها از شما یک خواهش دیگر دارم با مادرم صحبت کنید هر چقدر بابت مخارج سفر حج و مجالس پدرم بدهکارم بپردازید. سفارش بعدی نوع زندگی شما بعد از من هست مبادا کاری کنید که خدا راضی نباشد فقط خدا را در نظر بگیرید .... یک حرفی هم با همکاران و جهادگران دارم به نظر این حقیر اگر کسی در جهاد سازندگی خدمت میکند واقعاً باید از دنیا و کلیه تعلقات آن ببرد مخصوصاً برادران مسئول در شوراهای مرکزی که مسئولیتی بس بزرگ به گردن دارند انسان نمیتواند در یک لحظه دو جور فکر کند هم فکر کند که خودش راحت باشد و زندگی مرفه داشته باشد و هم اینکه به برادران همکار و یا مسئولین یا بیشتر بگوید شما مثلاً باید به جبهه بروید و یا اعمال مدیریتی که با اصل جهادی بودن منافات داشته باشد آنچه مسلم است اینکه جهادی بودن تحمل سختیها و مصائب لارم دارد. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار. ساعت 7 روز 64/12/16 محمد صادق بابایی چاپلقی.
1. سوره بقره، 193.
شهید محمدصادق بابایی، در بیست و چهارم خرداد ماه سال 1336 در شهر اراک در یک خانواده مذهبی چشم معصومانه کودکی به جهان باز شد که او را محمدصادق نامیدند.کلاسهای دبستان را در آرامش کودکانه به سر آورد. سالهای دبیرستان را به خوبی سپری نمود و پس از اتمام تحصیلات شغل مقدس معلمی را انتخاب کرد و در شهرستان سروند، یکی از مناطق محروم استان مرکزی و در روستاهای مختلف مشغول تدریس شد.
او برای مردم مستضعف، هم معلم بود هم مبلغ، هم حلال مشکلاتشان، هم کمک کار زندگیشان و برادر و شریک غمهایشان.
با آغاز حرکت انقلاب او نیز به صف مبارزان پیوست، با تجربههایی که داشت، در تشویق مردم وجوانان و راهاندازی راهپیماییها، شرکتی مؤثر و فعال داشت. فعالیتهای اجتماعی و سیاسی را با نخستین حرکتهای مردمی آغاز کرد. همگام با مردم در همه راهپیماییها و تظاهرات شرکت جست و به پخش نوارها و اعلامیههای امام(قدس سره) پرداخت. در همه سالهای انقلاب، تا پیروزی آن در بیست و دوم بهمن 1357، از هیچ کوششی فروگذاری نکرد.
پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی به میادین نبرد رفت و در عملیات رمضان از ناحیه پا مجروح شد. او پس از سلامتی وارد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهادسازندگی(سابق) شد و از همان موقع فعالیتهایش را با مهندسی جنگ آغاز کرد.
ورود ایشان به جهاد سازندگی همزمان بود با کار جذب و سازماندهی نیروهای مهندسی جنگ که با موفقیت کامل توانستند این ماموریت را انجام دهند، تا جایی که در عملیات والفجر مقدماتی از نظر نیروی کیفی و کمی هیچ مشکلی در بخش مهندسی جنگ احساس نمیشد و بیش از 700 نفر نیرو جذب شده و در پشتیبانی جنگ مشغول به فعالیت بودند. همه این برکات از وجود چنین شخصیتی بود که در سمت جذب و سازماندهی مشغول فعالیت بود.
پس از مسئولیت جذب و سازماندهی به دلیل تحولاتی که در مسئولیتهای پشتیبانی مهندسی به وجود آمد، ایشان مسئولیت جانشینی پشتیبانی جنگ استان را به عهده گرفتند و سپس به عنوان فرمانده گردان انتخاب شدند و پس از جلسهای در منطقه، ایشان به عنوان مسئول پشتیبانی و مهندسی جنگ استان مرکزی در مناطق عملیاتی معرفی شدند و تا پایان عملیات کربلای 10 که به افتخار شهادت نائل آمدند؛ در این سمت خدمت کردند. برادرش -علی- در عملیات بدر به شهادت رسید.
همرزمش میگوید:
در منطقه حین انجام کارهای مهندسی وقتی مشکلی پیش میآمد خیلی صبورانه با مشکلات برخورد میکرد. به یاد دارم برای احداث پل عظیمی مشغول فعالیت بودیم و کار دچار مشکل شد. ایشان معمولاً وقتی برای ستاد مشکلی پیش میآمد وضو میگرفتند و دو رکعت نماز میخواندند و تمام همرزمان معترفند که هیچ موردی نبود که مگر پس از نماز و راز و نیاز محمد با خداوند متعال مشکلات حل نشود. بعد از عملیات کربلای پنج در تاریخ 7/2/1366 قصد داشتند با توجه به اینکه که کارها سبکتر شده به مرخصی بروند و اولادی را که خداوند به او اعطاء کرده، ببیند. عملیات نصر یک و دو آغاز شد و بلافاصله به غرب رفت و در این دو عملیات شرکت فعالی داشت و بار سنگین فرماندهی گردان به عهده ایشان بود. وقتی همرزمانش به او میگویند چرا به مرخصی نمیروی؟ گفت: نمیدانم چه موقع باید بروم. پس از آن به منطقه شیلر برای انجام کاری میرود و بعد از آن میخواهد به منزل خود تلفن بزند که حمله هوایی دشمن آغاز میشود.
با بمباران نمودن منطقه توسط هواپیماهای دشمن، حاج صادق خودش را به روی همرزمیکه با او بوده میاندازد و خودش را سنگر و حفاظی برای او مینماید تا به او آسیبی نرسد. بدن خودش آماج ترکشهای راکت قرار گرفته و به مقام رفیع شهادت نائل میشود.