بسم الله الرحمن الرحیم
شهید منصور شعبانی آخرین باری که میخواسته از منزل خارج شود، به خواهرش مرحومه معصومه نیز که مریضی سختی داشت چنین میگوید: خواهر عزیزم، این وصیتنامه من است، و این را تحویل بگیر تا زمانی که من زندهام آن را به پدر و مادرم تحویل ندهید. من میروم سوی جبهه و شهید خواهم شد. در پایان از خانوادهام و تمام اقوام و خویشان و بخصوص والدینم و شما خواهر عزیز که مریض هستید جداً عذر میخواهم که نتوانستم وظایف خود را نسبت به شما انجام دهم، و از شما میخواهم که مرا مورد لطف و بخشش خویش قرار دهید، تا اینکه مورد عفو و رحمت الهی قرار گیرم. از کسانی که من باعث رنجش آنها شدهام طلب بخشش را دارم. خداوند را شکر میکنم که به من سعادت زیستن در این زمانه را عطا نمودی... .
خدایا از نفسی که سیر نمیشود و از دانشی که سود نمیبخشد و از نمازی که بالا نمیرود و از دعایی که به اجابت نمیرسد نجاتم بده، خدایا توفیق شهادت را در راهت نصیبم گردان و مرگ من را باعث آمرزش گناهانم قراد ده، خدایا عشق به دنیا را در دل من بمیران، مدتی بود که قفس تن بر من تنگ گشته و دنیا تنگتر از آن بود. ولی حالا که روحم پرواز میکند، فقط یک آرزو بر دلم مانده و آن هم زیارت قبر ششگوشه امام حسین(علیه السلام) است.
از شما عزیزان میخواهم که اگر به کربلای حسین زهرا(علیهما السلام) رفتید، آنگاه که بوسه بر قبر مولایم حسین(علیه السلام) میزنید، یادی هم از ما بکنید و بگویید، ای حسین(علیه السلام) جان، از ما کسانی بودند عاشق زیارت تو بودند و موفق به پابوس تو نشدند.
نیمه آذرماه سال 1344 بود. شهر اراک برای آن خانواده رنگ و بوی دیگری گرفته بود. زیرا در خانه شعبانیها پسری به دنیا آمد که چشم چراغ خانه بود و با قدمش رنگ و بوی تازهای به زندگی خانواده بخشید پسری که نام او را منصور گذاشتند.
از همان ابتدای کودکی بسیار بازیگوش و دوستداشتنی بود. دوران کودکیاش را با بازیهای کودکانه پشت سر گذاشت. و پس از آن زمان رفتن به مدرسه فرا رسید. آمادگی رفتن به دبستان را پیدا کرده بود و به درس خواندن بسیار علاقهمند بود. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد. همزمان با تحصیل در رشته ورزشی کاراته فعالیت میکرد.
دوران نوجوانیاش با دوران شیرین انقلاب همزمان شده بود. همواره سعی میکرد در صحنههای تظاهراتهایی که ضد رژیم ستمشاهی میشد، شرکت کند. و در صحنه انقلاب حاضر باشد.
از بچههایی بود که به مسجد رفتن علاقه بسیار زیادی داشت، همیشه در مسجد محل رفت و آمد داشت و در مراسم عزاداری سیدالشهدا(علیه السلام) شرکت میکرد. ارادت خاصی به سالار شهیدان امام حسین(علیه السلام) داشت.
در زمان جنگ تحمیلی و فرمان امام خمینی(قدس سره) مبنی بر خالی نبودن جبههها دلش هوای رفتن به جبهه را داشت و در تکاپوی رفتن به جبهه بود و معتقد بود راه امام حسین(علیه السلام) را امروز در جبهههای ایران باید ادامه داد. تلاش میکرد تا پدر و مادرش را برای رفتن به جبهه آماده کند و آنها را متقاعد سازد تا از انقلاب و خاک کشور باید دفاع کنیم تا دشمن به ما چیره نشود.
با رسیدن به سن سربازی آماده رفتن به جبهه شد. لباس سربازی زیباترین هدیه آن سالها برای منصور تلقی میشد. در سپاه پاسداران به عنوان پاسدار وظیفه گردان حضرت رسول(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) مشغول خدمت شد. منصور پس از ده ماه خدمت صادقانه در جبهههای جنوب کشور در ششم فروردینماه سال 1367 در ارتفاعات ریشن عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید والامقام منصور شعبانی در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.