یگان خدمتی
لشگر 17 علی بن ابیطالب
در یکی از روزهای خوب خداوند در فصل بهار، در خرداد ماه و فصل رویش گلها در سال 1344 غنچهای رخ نشان داد که که نام او را عطاءالله گذاشتند، چرا که هدیهای بود از طرف خداوند کریم به خانهی پر از مهر و محبت محمدرضا، در دامان پر از مهر و محبت مادری نفس کشید و بزرگ شد که شیر ارادت به امامحسین(علیه السلام) و خاندان پاکش مخلوط با اشک در روضههای ایشان را شیرهی جانش کرد و نانی حلال از کف پدری میخورد که جوانمردیاش را به راحتی میتوان از دستهای پینه بستهاش دید و این دو یعنی شیر پاک و لقمهی حلال هر دو در رساندن او به قلههای کمال و معرفت، پلههای اولیهی بود او با بصیرت کامل و اختیار پا در مسیری نهاد که آن سرشت پاک، رهنمونش شد.
دوران کودکی و نوجوانیاش را در کنار خانواده به یاد گیری علم و دانش و کسب معارف الهی سپری کرد و درس زندگی کردن و مقابلهی با مشکلات و سختیها را در سایه لطف پدرش آموخت تا در برابر مشکلات کمر خم نکند و در ایستادگی و استقامت به مولایش حسین(علیه السلام) تأسی کند. اهل نماز بود و بیشتر اوقات نمازش را در مسجد به جای میآورد و مسجد را پایگاهی برای انسان سازی و آمادگیهای روحی میدانست و پلی بین خالق و مخلوق که آنها را به هم متصل میکند.
با ادب بود و مهربان، به طوری که در سلام دادن به مردم از همه پیشی میگرفت و یاد ندارد کسی که از او جلوتر و زودتر سلام داده باشد. احترام به پدر و مادر را مهمترین عمل، پس از عبادت به خداوند میدانست و میگفت: خداوند متعال خودش به احترام ویژهی آنها سفارش کرده است. با کودکان مهربان بود و یکی از خصوصیات بارزش صله رحم بود که مدام از حال و احوال اقوام و خویشان و همسایگان مطلع میشد تا اگر خدای نکرده کسی ناراحتی یا مشکلی دارد در جهت رفع و حل آن اقدام کنند.
شهید عطاءالله آمرهای در زمان انقلاب اسلامی تنها سیزده سال داشت و این سن، کافی بود تا به سرش هوای شعار نویسی و شرکت در راهپیماییها بزند و همراه همهی مردم ایران شود که یک صدا با فریاد مرگ بر شاه خواستار بیرون کردن شاه از ایران و سرنگونی حکومت طاغوتیاش بودند. این مهم در سال 57 به دست آمد و انقلاب به پیروزی رسید. ولی چیزی نگذشته بود از این انقلاب نوپا، که صدام با نیت فتح سه روزهی خوزستان به ایران لشکر کشی کرد و حالا زمان حضور تاریخی عطاءالله و جوانان هم سن و سال او بود.
سال چهارم دبیرستان رشته اقتصاد را که پشت سر گذاشت به عنوان پاسدار وظیفه به فرمان پیر و مرادش، لبیک گویان به سمت جبهه راهی شد تا بتواند ادای دین کند و ایفای نقش در دفاع جانانه از ایران و اسلام عزیز.
پس از نزدیک به یک سال حضور در مناطق جنگی، سرانجام در بیست و ششم دی ماه سال 1365 با ترکش خمپاره دشمن بعثی که پهلو و کتفش را شکافته بود به لقاءالله پیوست و به آن چه آرزویش بود رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.