بسم رب الشهدا و الصدیقین
با سلام و درود فراوان بر آیت حق، حجتالله و قائم و منتظر، مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و رهبر عزیز، امام خمینی(قدس سره) و سلام بر پیشوایانم؛ یعنی چهارده معصوم(علیهم السلام) و بعد از اینها اشاره میکنم به سخنی از سردار شهید، دکتر چمران که میفرماید: هنگامی که جنگ شروع میشود، مرد از نامرد مشخص میشود. پس ای شیپور جنگ، بنواز. از خدا میخواهم که گناهانم را بیامرزد و از خدا میخواهم تا قبل از شهادت، چند کافر به جهنم واصل کنم؛ چون که ای ملت غیور ساروق، جهاد، گناهان را کم میکند و در نزد خدا به مقام ما میافزاید و این را هم بدانید که مولایم علی(علیه السلام) میفرماید: جهاد، دری است از درهای رحمت خداوند که جز بر روی بندگان شایستهاش باز نمیگردد. حتماً در این جهاد شرکت کنید و صد در صد شما که شیعه علی(علیه السلام) هستید و بسیار نهجالبلاغه را بخوانید و نهجالبلاغه به خدا قسم، راه نجات است و علی(علیه السلام) در کمترین خطبهای است که اشاره به جهاد نکند و بدانید اگر به جبهه نروید به خدا قسم، نسل بعد شما را بد میگویند؛ همانطوری که به کوفیان لعنت کردند و میدانم که شما عزیزان از آنها نیستید.
از مادرم میخواهم که مرا حلال کند؛ چون خیلی برای من زحمت کشید و نتوانست از من استفادهای ببرد و از او میخواهم چون زینب(علیها السلام) با سختیها بجنگد و از برادر عزیزم، هوشنگ، میخواهم که مرا حلال کند؛ چون که هیچوقت برای شما برادر خوبی نبودم و از خواهرم میخواهم که مرا حلال کند؛ چون که هیچوقت به دردها و سختیهای او رسیدگی نتوانستم کنم و از خداوند متعال میخواهم که او را در پناه خودش حفظ کند و بتواند خدمتش را به درستی انجام دهد. به عمو صمد بگوئید مرا ببخشد که نتوانستم از او خداحافظی کنم چون او مثل پدرم بود. امیدوارم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) او را تا آخر عمر خوشحال نگه دارد. از همگان میخواهم که هرگاه اینجانب، نسبت به شما بدی یا اهانتی کردم، حتماً مرا حلال کنید و خدا شما را از بندگان شایسته قرار دهد.
پیامی به مردم شهیدپرور دارم و آن این است که ای مردم، اسلام با کفر رو در رو است و حتماً از اسلام پشتیبانی کنید؛ چون که علی(علیه السلام) مجبور شد با چهار هزار نماز شب خوان، یعنی خوارج جنگ کند و این عراقیها اولاد خوارج هستند که به اسم اسلام جنگ میکنند با حق و پسر عموهایم سنگر مرا خالی نگذارند.
همیشه به یاد خدا باشید؛ چون که یاد خدا آرامبخش دلها است و از خدا میخواهم به حق خون شهدا که با قدرتش دلهای سنگ را نرم کند و از خانواده میخواهم که چهار ماه الی شش ماه نماز برایم بخوانید؛ چون که شاید آن اوایل نمازم اشتباه باشد و ضمناً اگر این فیض بزرگ نصیب من شد، بغل قبر حاجی علی سعیدی مرا به خاک بسپارید و از کلیه مؤمنین میخواهم که مرا از دعای خیر فراموش نکنید و ضمناً تعدادی کتاب کتابخانه و تعدادی کتاب از دبیرستان در خانه ما است، حتماً ببرید بدهید تا من ناراحت نباشم و پنجاه و پنج تومان از پولهای کتابخانه دست من بوده، از خانه بگیرید. یکی از کتابهای مسجد، دست عمو سیفالله یعنی حلیهالمتقین، ببرید و بدهید و از خدا میخواهم اگر کسی به علتهای مختلف، خانواده مرا ناراحت میکند، خداوند در دو جهان لعنت کند و هر چند نتوانستم برای پدر و مادرم کاری کنم؛ ولی بلکه بتوانم در آخرت کاری کنم.
والسلام من اتبع الهدی.
راستی هر چه دنبال فرهاد گشتم، پیدا نکردم. والسلام.
شهید منوچهر نجمی متولد اولین روز از فروردینماه سال 1347 بود و روز اول عید نوروز به دنیا آمده بود. در روستای ساروق که معجزه قرن در آن اتفاق افتاده بود و در یک شب، کربلایی کاظم ساروقی که عاشق قرآن بود و سواد خواندن و نوشتن هم نداشت، حافظ قرآن شد و به معجزه قرن لقب گرفت. در روستایی که امامزادگان 72 تن را چون نگینی بر رکاب انگشتری خویش داشت و مردمش گاه و بیگاه به امامزاده میرفتند و راز دل را به اهلبیت(علیهم السلام) میگفتند. پدرش کشاورز بود و زحمتکش و سعی میکرد تا با ریختن عرق و زحمت فراوان برای فرزندانش و خانوادهاش کسب روزی حلال داشته باشد و او را به اسلام و قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) نزدیکتر کردند.
منوچهر دوران کودکیاش را در روستا سپری کرد و همدوش و همگام پدرش کار میکرد و مادرش نیز از داشتههای خویش به او یاد میداد. هفتسالگیاش که رسید به مدرسه رفت و با جدیت و تلاشی که داشت توانست تا دوم دبیرستان در رشته تجربی به درسش ادامه دهد و درست همان سال بود که در سرش شوق جبهه بود و دلش تاب ماندن نداشت. بالاخره توانست اجازه رفتن را از پدر و مادرش بگیرد و با اهل خانه وداعی سخت داشت. به بسیج رفت و نامنویسی کرد و بعد از دیدن آموزشهای نظامی 45 روزه به عنوان بسیجی گردان حضرت رسول(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) به جبهه اعزام شد.
رفتن و شهادت او حدود یک ماه بیشتر طول نکشید. نشان داد که شوقی که بر سر دارد، شوق رفتن به جبهه نیست؛ بلکه شوق شهادت و جانفشانی است و در این کار هم موفق شد. به کمال رسید و مانند کربلایی کاظم که یک شبه به معجزه قرن مبدل شد، او نیز یک ماهه به معبودش رسید و در دهم اسفندماه سال 1364 در حین عملیات والفجر 8 در منطقه فاو عراق به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در روستای ساروق به خاک سپردند.