بسم الله الرحمن الرحیم
بروید با دشمن خود پیكار كنید و بیگانه را از حریم شهر و دیار خود باز گردانید، اگر مرد كاری در راه خدا هستید.
خدمت خانواده عزیزم، مادرم، خواهرانم و برادرانم، پس از تقدیم سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم و از آن لایزال برای شما آرزوی صبر و استقامت میكنم. باری امروز تصمیم دارم بدون پرده برای شما شاید آخرین سخنهایم را بگویم. از اینكه دلهای شما را ظاهراً میآزارم، باید ببخشید. در این لحظاتی كه این وصیتنامه را مینویسم، قلبم از شادی همچون عاشقان معشوق دیده میتپد. آری، چون تا چندی دیگر به میعادگاه یار میروم. باشد تا به یار خود بگویم، باری تصمیم دارم.
مادر عزیزم! با شما و خواهر و برادرانم چند كلمهای صحبت كنم. روی همین اصل نامهام کمی دور و دراز میشود. امیدوارم مرا به بزرگی خودتان ببخشید. ای مادر عزیزم، ای كه مرا نه ماه در دل كشیدی. ای كه در كودكی برای من بیخوابی كشیدی، تا بزرگ شوم. وقت چیدن میوههای این نهال كه كاشته بودی، شد. ... نهالی را که تو كاشته بودی، خار نداشت. مادرم، مرا ببخش. مرا حلال كن، اگر به شما اذیت کردهام. از سر تقصیرات من بگذر. مادر! در آن نماز شبها كه میخوانی، از خدا بخواه كه از سر تقصیرات من بگذرد و از شما مادرم تشكر میكنم كه مرا چنین تربیت كردی كه جان بر كف آماده دفاع از اسلام شوم.
و در آخر چند توصیه میكنم.
برای من به هیچوجه گریه نكنید و اگر گریه هم خواستید بكنید، پیش دشمن گریه نكنید؛ چون دشمن شاد میشود و میگوید: خوشا كه آن مادران میسوزند. گریه فایدهای ندارد؛ چون من نه از شهدا افضل ترم و نه از خانوادههای دیگر شهداء افضل ترم. از شما میخواهم كه پیرو ولایتفقیه باشید و لحظهای از او جدا نشوید كه به راستی سعادت دنیا و آخرت، راه امام(قدس سره شریف) است و مادرم، هرگز گمان نكن كسانی كه در راه خدا شهید میشوند، مردهاند بلكه آنان زندهاند و نزد خدا روزی میخورند. پدر و مادر! از قول من از خواهرانم و برادرانم و خویشان و دوستانم طلب بخشش كنید و امیدوارم كه شما مرا حلال كنید و هیچگونه ناراحت نباشید كه بزرگترین مرگها شهادت در راه خداست و پدر جان! من اخلاق خوبی نداشتم، مرا به بزرگی خودتان ببخشید و تو ای خواهر دینیام، زینب(B) وار حجاب خود را حفظ كن كه حجاب تو مشت محکمی است به دهان یاوهگویهای تمامی ابرقدرتهای شرق و غرب و به تمامی مستکبران جهان. از مادرم میخواهم كه با اینكه زینب(B) وار در طول عمر خود مشكلات را پشت سر گذاشت، این بار هم طاقت بیاورد و همه را به خدای بزرگ میسپارم. هزاران تن مثل من از بین برود؛ اما حضرت امام(قدس سره شریف) بماند. به برادرم سفارشی دارم، اگر من شهید شدم و اسلحه من به زمین افتاد، اسلحه مرا بردارد و شروع به دفاع كردن از اسلام کند.
ای مادر جان اگر من شهید شدم، افتخار كن نه گریه و زاری. افتخار كن كه فرزندی داشتی و در راه دفاع از اسلام از دست دادی، اما در اصل از دست ندادی و به دست آوردی؛ چون شهادت من برای شما هم افتخار است و نه فقط برای خودم. امروز اسلام به خون جوانان عزیز نیازمند است. سردار رشید اسلام، مهدی زینالدین گفت: اگر خون جوانان عزیز نریزد، اسلام به كمال پیروزی خود نمیرسد. پدر جان، چهار روز روزه قضا دارم، به جا آورید. در آخر از شما پدر و مادرم میخواهم كه در موقع عزاداری سادهترین مجلس را برای من بگیرید و دوم این كه بعد از روز هفتم، كسی به هیچ عنوان حق این كه سیاه بپوشد، ندارد. باعث ناراحتی من میشود و امیدوارم كه در راه اسلام كوتاهی نكنید. مادر و پدرم و خواهرانم و برادرانم، نكند اگر من شهید شدم، آبروی اسلام را ببرید و بگوید، چرا این همه اسلام به كشتن میدهد؟ به دو خواهر و دو برادرم سلام میرسانم. به آنها میگویم كه شما باید الگوی جامعه باشید و هر فرصتی كه به دست میآورید به یاری مستضعفان بشتابید. حسن و حسین برادرانم شما همان طوری كه گفتم، باید در هر جا كه هستید، راه شهدا را ادامه دهید.
شهید مراد سقرجوقی فراهانی فرزند علی در دوازدهم شهریورماه سال 1349 در روستای سقرجوق از توابع شهرستان آشتیان و در خانوادهای روستایی که صفا و صمیمیت و یکرنگی اهالی روستا را داشتند، به دنیا آمد.
مراد دوران کودکیاش را در دامان سبز پدر و مادری مهربان و دلسوز سپری کرد. اهل کار و تلاش بود و سعی داشت تا در همان دوران کودکی نشان دهد که کاری است. تحصیلاتش را در روستا آغاز کرد و با جدیت و تلاش در پی کسب علم و دانش به مدرسه رفت و تحصیلاتش را ادامه داد. در مدرسه راهنمایی شهید مطهری تا کلاس سوم راهنمایی ادامه تحصیل دهد. درسش را که در این سال تمام کرد دیگر نتوانست بماند و راهی جبههها شد.
جنگ آغاز شده بود. از خانواده اجازه گرفت و به راهی که با اراده و اختیار خویش انتخاب کرده بود، راهی شد. به بسیج رفت و آموزشها را که دید، به سپاه پیوست و به عنوان امدادگر در گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) مشغول به فعالیت شد. حدود سه ماه در جبهه بود تا سرانجام در بیست و دوم فروردینماه سال 1366 در منطقه عملیاتی شلمچه در حین عملیات کربلای 8 به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در منطقه عملیاتی مفقود بود و پس از تفحص در بیست و هشتم خردادماه سال 1376 در گلزار شهدای روستای سقرجوق به خاک سپرده شد.