...از همسرم میخواهم که به مرا ببخشد و در شهادت من صبور باشد. معصومه، من خودم را در رابطه با حقوقت مقصر میدانم البته شما هم نگرش بر خویش باید داشته باشی و مبادا خدای نکرده کسی بگوید که حسن از مشکلات زندگی فرار کرده! نه این که در زندگی ولی در خانواده نتوانم برنامه مطابق با شرع پیاده کرده، بلکه جبهه رفتن را بر خویشتن لازم میدانستم. البته خیلی مهم نیست دیگران این مطلب را بفهمند یا نه اما خواستم که شما آسوده خاطر باشید و نسبت به کارهای صحیح قبلی خویش متزلزل نشده و به یاری خداوند در راه کسب علم دین و عمل و تبلیغ و تسلیم و تربیت و کسب توشه آخرت و کار کردن برای آخرت و انقلاب استوارتر از پیش بوده و لحظهای شک به خویش راه ندهی من چون شما را فهمیده میدانم. فقط به تذکر (نگرش به خویشتن) اکتفا میکنم و تأکید بیشتر به عمل و کسب اخلاق و پیشرفت در معنویات میکنم. هر چند این بنده حقیر خیلی در این راه کند و بسیاری از اوقات سیر قهقرایی داشتم و دارم.
در مورد مهدی تذکر دارم که مانند فرزندان بسیاری از شهدا با محبت زیادی و نوازشهای بیجا و جلوگیری نکردن از کارهای بد او او را لوس و ننر و ناز نازی بزرگ نکنید.
از پدر و مادرم تقاضا دارم که صبور باشند و مرا ببخشند و برایم طلب مغفرت کنند. از خانواده آقای عظیمی میخواهم که مرا ببخشند و از زحماتی که کشیدهاند تشکر میکنم و امیدوارم در آخرت پاداش داده شوند.
خداوندا! چه بگویم و چگونه لب به سخن بگشایم از کدام یک سخن بگویم؟ از ایثار و جانبازی جوانان بسیجی یا از تلاش و عشق پیرمرد جهادگر؟ از صبر و مقاومت برادران عزیزی که با جثههای کوچک روح بزرگی دارند و یا یاران عاشق خمینی(قدس سره شریف) که در راه ایمان خویش غرق در خونند. از چه میتوانم بگویم جز اظهار شرم و تواضع در برابر این شکوه و عظمتی که از قلب پاک رزمندگان متجلّی میشود.
معلم روحانی، حجت الاسلام حسن حبیبینژاد در سال 1339 در شهر اراک به دنیا آمد. از همان دوران کودکی، رسم و راه شکفتن و جوانه زدن را به او آموختند. در درس و اخلاق، اسوه کلاس و در نگاه معلمان و همشاگردیهایش نمونهای از یک دانشآموز موفق شد. او پس از گذراندن دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی، با انتخاب رشته ریاضی و ثبتنام در دبیرستان صمصامی اراک دوره متوسطه را با نمرههای عالی به پایان رساند و در سال 1357 با شرکت در آزمون سراسری در رشته دبیری ریاضی مدرسه عالی علوم پذیرفته شد. معلمی را دوست داشت و از خداوند میخواست که بتواند، چراغافروز راه دانشآموزان باشد و از امانتهای انسانی که در کلاس درس به او سپرده میشود، به خوبی مراقبت کند و از این که رشته او ریاضی است احساس خوشایندی داشت. میگفت: از آنجا که ریاضیات در رابطه با حل مسأله است میتواند دانشآموزان را به تفکر وا دارد و آنها را به معرفت نفس و معرفت الله برساند. سال 1357 به فجرآفرینان پیوست و هم گام با راهیان سحر در عرصه رزم خوش درخشید. در سال 62-61 ازدواج نمود که ثمره آن ازدواج پسری به نام محمدمهدی است که یک سال و نیمه بود که پدر بزرگوارش شهید شد.
شهید حبیبینژاد تشنه یادگیری و آموختن بود به همین خاطر در فروردین ماه سال 1362 راهی حوزه علمیه شد تا در کنار درسهای دانشگاهی دروس حوزوی را نیز بیاموزد. در همان سال بود که ازدواج کرد. از آغاز جنگ تحمیلی، ندایی از دشتهای آتش و خون او را به کوچ سرخ فراخواند. آن عاشق صادق با سلاح جهاد و مبارزه بارها راهی سنگرهای عشق و ایثار شد تا رأیت شهادت برافرازد و بر دشمن بتازد. او در عملیات فتح المبین، بیت المقدس، والفجر مقدماتی، خیبر و کربلای 4 به عنوان نیروی رزمی - تبلیغی همگام با حماسه آفرینان، ادای رسالت خویش را در راه دفاع مقدس، همت گمارد. نمونه بارز رُهبانٌ باللَّيلِ اُسْدٌ بالنَّهارِ[1] بود. او در خلوت سنگر به نوشتن دفتری میپرداخت که نام دفتر محاسبات را بر آن نهاده بود و چه بیان و کلام شیوایی داشت. چیزی که بسیار لازم است مراقبت لحظه به لحظه و در همه حال است. باید لحظهای از یاد خدا غافل نشد و مواظب بود راههایی را که نفس شیطانی برای فریب انسان از آن استفاده میکند، بر او بست و با بهرهمندی از توفیقات الهی و مراقبتی عاشقانه، مجدانه به تزکیه نفس و خودسازی پرداخت. سال 1365 در جنگ تحمیلی سال سرنوشتسازی بود. در این سال موقعیت سیاسی و نظامی عراق تضعیف و اوضاع جبهههای نبرد به سود قوای نظامی ایران تثبیت شده بود. در نتیجه، حملات گسترده این كشور به مراكز اقتصادی، صنعتی و مسكونی ایران بار دیگر آغاز شد و این موقعیت، ضرورت انجام عملیات دیگری را ایجاب میكرد. عملیاتی كه پیروزی آن تضمین شده باشد و از جنبه نظامی و سیاسی بسیار ارزشمند است.
از آن جا که ارزشمندترین منطقه موجود، شلمچه بود، عملیات کربلای 5 در تاریخ نوزدهم دی ماه 1365 در ساعت 1:35 با رمز یا زهرا(B) به یگانهای خط شكن ابلاغ شد. دشمن در این منطقه، مستحكمترین مواضع و موانع را داشت و با وجود تعداد زیادی نهر، كانال و خاك ریز، عبور از آنها غیر ممكن مینمود. رزمندگان با نصرت الهی توانستند در همان نخستین ساعات آغاز عملیات با در هم شكستن مواضع دشمن در محورهای كانال پرورش ماهی و پیروز شدن بر دو پاتک عراقیها به سوی شلمچه پیشروی كنند و با وجود آتش سنگین توپخانه دشمن و استفاده آنها از سلاحهای شیمیایی به پیروزیهای بزرگی دست یابند. شب بیست و نهم دی ماه بود، ده روز از آغاز عملیات کربلای 5 میگذشت. تلاش رزمندگان برای تصرف خط نهر جاسم و پاكسازی جزیره بوارین ادامه داشت. در آن شب، شهید حبیبینژاد، با کلام عارفانهاش برای رزمندگان از عاشقانهترین سلوک میگفت و یکی از همرزمانش تعریف میکرد او در اشتیاق جرعه نوشی شراب وصل بر آتش خصم میزد و گویی میدانست که شبی که سالها آرزویش را داشت همان شب است.
گاه فریاد بر میداشت، خداوندا، توفیق عنایت فرما که ریشه تمام آرزوهای دنیوی را قطع کرده خالصانه به سوی تو پرواز کنم و گاه با چشمهای اشکبار میگفت: بار پروردگارا، مبادا توفیق شهادت نصیبم نشود. در نبردی سنگین هنگامی که سوزش ترکش خمپاره دشمن را احساس کرد، مسرور و شادمان آسمان را نگاه کرد و گفت: خداوندا! شکرت که مرا در میان سربازان آقا امام حسین(علیهم السلام) شرمنده نکردی. محمدمهدی، تنها فرزندش حالا جوانی بیست و دو ساله است و هرگاه از دست روزگار دلتنگ میشود در خلوت اتاقش دفتر محاسبات پدر را میخواند و روح و روان خویش را در زلال آن صفا میبخشد.
1. مشكاة الأنوار: ۱۲۶/۲۹2.