بسم الله الرحمن الرحیم
پدر عزیزم خدا میداند که در مدت کوتاه عمرم چقدر به شما زحمت دادم، چقدر شما را اذیت کردم. میدانم که چقدر سخت است که پدری میخواهد پاره تنش را حتی یک ساعت از خود دور ببیند ولی پدرم در اینجا باید رفت و برای اسلام و قرآن جان داد. امیدوارم همیشه پشت سر امام(قدس سره شریف) و پشتیبان ولایتفقیه باشید هر وقت ناراحت شدی بنگرید به روح خدا وقتی که فرزندش، پاره تنش را شهید میکنند فقط میگوید ) إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).[1] مادر گرامی چقدر به شما افتخار میکنم که توانستید فرزندی همانند من در دامن خود پرورش داده تحویل اسلام بدهید، امیدوارم که پس از شهادت من اصلاً ناراحت نباشید. صورت خود را با وقار و سربلندی بالا بگیری لااقل روز محشر در نزد فاطمه(B) روسفید هستی. هر وقت که میخواستی بر سر قبرم شیرینی قسمت کنی بگو خوشحالم که فرزند خود را در راه اسلام دادم مادر جان تمامی اجداد ما رفتند و باید رفت پس چه بهتر که شهید شوم در پیش خدا شفاعت همگی را میکنم، خدا نگهدارت.
برادرانم فرزندانتان را به اخلاق اسلامی آرایش دهید و از خط اسلام و امام(قدس سره شریف) خارج نشوید و در صحنه حضور داشته باشید پدر و مادرم را زیاد دلداری دهید.
نامه شهید:
سلام پر از عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی در پیش نداشته باشی و در پناه ایزد یکتا و در سایه توجهات حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) صحیح و سالم بوده باشید. باری پدر عزیز و مادر گرامی اگر از احوال اینجانب فرزند حقیر خود خواسته باشید خوب هستم و عمری را به دعاگوئی شما به سر میبرم. پدر عزیز ما را در ساعت 4 بعد از ظهر به اهواز آوردند به کارخانه لولهسازی و یک روز در آنجا بودیم و پهلوی اسرای عراقی و آنها میآمدند پیش ما با هم تعریف میکردیم به هر حال ما را بعداً به مقر فرماندهی آوردند و ما الآن مدت 5 روز است که در اینجا در چادرها زندگی میکنیم و شبها که میشود از هر چادری نوائی بلند است. یکی از چادرها زیارت عاشورا یکی دعای کمیل و یکی دیگر از چادرها دعای توسل و خیلی جالب است. در اینجا حدود 85 عدد چادر است در هر چادر 25 نفر هستند و ما در تیپ علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) هستیم و این تیپ 7000 نیرو دارد در اهواز 21 تیپ هست که یکی از این تیپها تیپ علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) است.
... خدمت تمامی آشنایان سلام و دعا برسانید... .
پدر جان ما در اینجا به گرما عادت کردیم ولی ظهرها کمی گرم است و باید ساخت و دیروز برای استفاده از آتش توانستیم چای درست کنیم. پدر جان دیروز معاون فرمانده تیپ 17 آمد در چادر ما و من به پیراهنم نوشته بودم جواد سکوندی او گفت: برادر محمود سکوندی هستی؟ گفتم: بله و گفت: میشناسم برادر پاسدار رحیم آنجفی بود و من او را نمیشناختم. پدر جان منتظر تلفن من از کربلای حسینی(علیهم السلام) باشید و دعا برای امام(قدس سره شریف) عزیز یادتان نرود.
قربان همگی شما جواد سکوندی.
[1]. سوره بقره، 156.
شهید محمدجواد سکوندی در دوازدهم اسفندماه 1342 در شهرستان اراک به دنیا آمد. او در خانوادهای مسلمان و متدین رشد کرد. دوران ابتدائی و راهنمایی تحصیلی را با موفقیت پشت سر نهاد و پس از آن وارد هنرستان شهید رجائی اراک شد ضمن اشتغال به تحصیل در کانون فرهنگی مسجد تلاش مینمود و از اعضای بسیج هم بود.
با شروع جنگ تحمیلی درس را رها کرد و به سوی جبههها بال و پر گشود. در مرحله اول به مناطق غرب کشور اعزام شد و در عملیات فتح شیاکوه (مطلع الفجر) از ناحیه دست مجروح شد، مدتی را جهت مداوا از جبهه به خانه بازگشت ولی هنوز دوره نقاهتش به پایان نرسیده بود که مجدداً عزم جبهه کرد و این بار به جبهه جنوب رفت. محمدجواد، بسیجی گردان شهید بختیاری از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) بود که در پنجمین روز از مردادماه سال 1361 در پاسگاه زید به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید 12 سال در منطقه جنگی نظارهگر رزم دلاوران این سرزمین بود و پس از سالها آثار بر جای مانده از او توسط گروههای تفحص شناسایی و در یکم اسفندماه 1373 در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.