بسم الله الرحمن الرحیم
حمد و ثنای، پروردگار جهانآفرین را که توفیق زندگی کردن در عصری را داد که در راستای آن بتوانیم پرچم خونین لا اله الا الله و محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را در سایه امامت حضرت بقیهالله(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب بر حقش، امام خمینی(قدس سره شریف) پاسدار باشیم. ای ملت مهربان، فراموش نکنید که این انقلاب، مال ما پا برهنههاست و خودمان هم باید آن را نگهداری کنیم تا به سر منزل مقصد برسد. پدرها و مادرها، ما همه مسافریم و امانتیام دست شما. پس وقتی خواستند امانت را از شما بگیرند، نباید ناراحت شوید؛ چرا که پس دادن امانت ناراحتی ندارد. بله، شماها رنج زیادی برای ما کشیدهاید. اجر و پاداش شما پیش خداست. شما کوشش کردید که امانت را سالم تحویل دهید. باید بسی شاد باشید. پس ای پدر و مادرها، جلو فرزندانتان سد نشوید. بگذارید آنها به این دانشگاه به وسعت تمامی غرب و جنوب پای گذارند و درس بیاموزند.
برادران عزیز، یاران همه صف خونین بسته و شهادت را ادامه زندگی قرار دادهاند. حزبالله را یاری کرده و در صف جنود امت قرار گیرید. همه خود را آماده جنگهای آینده کنید؛ زیرا که اسلام همیشه با کفر در جنگ است و اسلام در آینده احتیاج به نیرو دارد. اگر جنازهام به دست شما نرسید هیچ ناراحت نباشید؛ زیرا در راه خدا، فقط هدف مطرح است و هدف من که شهادت در راه او رسیدن به لقاء وی بود، نصیبم گردید و این آرزوی همیشگی من برآورده شد.
مناجاتنامه:
خدایا، خجلم از اینکه هنوز نتوانستهام تو را آنطور که شایستهای عبادت کنم. خدایا، هنگامی که یاد گذشته میافتم اشک در چشمانم حلقه میزند و خودم را سرزنش میکنم. اما رجاء تو مرا امیدوار به عفو بخشش میکند. خدایا، هر شب که به حساب روزم، میرسم، اعمالم را خالی از خلوص نیت میبینم. خدایا، گاه غرور به شکلی در وجودم نفوذ میکرد که گاه به جای تو خود را میدیدم، گاه غافل بودم از یاد تو. گاه از اطاعت تو، رسول(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تو، ائمه(علیهم السلام) تو اولی الامر تو سرپیچی کردم. خدایا، ضعیف و فقیرم به تو پناه میبرم از عقاب آخرت، امانم بده. خدایا، عاجزانه از تو تقاضا میکنم، نیتم را و عملم را خالص کن و مرا توفیقی عنایت کن که همیشه تو را در یاد داشته باشم که یک لحظه غفلت از یاد تو شاید سرنوشتی دیگر برایم به ارمغان آورد.
خاطره:
با حمیدرضا به همراه دو نفر دیگر از نیروهای اطلاعات به آن طرف از خاک دشمن رفته بودیم. سه روزی در آنجا و اطلاعات لازم را جمعآوری و شروع به برگشت کرده بودیم. در رفتن به مأموریت از رودخانهای گذشتیم که آب بسیار پایین بود؛ اما در برگشت سطح آب بسیار بالا آمده بود و هیچ امکاناتی نداشتیم و در فکر که حمیدرضا گفت: هر کدام یکی از دوستان مرا بگیرد. هر کدام یک دست او را گرفتیم و با بسم الله الرحمن الرحیم که حمیدرضا گفت: به آب زدیم. بدون هیچ مشکلی از این آب طغیانگر گذشتیم و حتی عراقیها که در اطراف ما بودند، ما را ندیدند و به مقر اولیه برگشتیم. درجه اول علاقه و اعتقاد وافر شهید زینالدین، فرمانده دلیر لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) به اطلاعات و عملیات بود و در این راستا اعتماد ویژهای که ایشان به حمید و گزارشهای ایشان داشت، همیشه به چشم یک مسئول اطلاعات کارآمد به ایشان مینگریست. به طوری که زمانی که ما در یک منطقه به مسئولیت من مشغول شناسایی بودیم، وقتی برگشتیم، بچهها گفتند: آقا مهدی زینالدین آمد و سلطان محمدی را با خودش برد و گفت: یک شناسایی بسیار حساس در منطقهای دیگر باید برایشان انجام بدهد.
یکم تیرماه سال 1344 در یکی از محلههای شهرستان خمین، فرزندی چشم به جهان گشود که برای خجستگی زندگیاش نام حمیدرضا را برایش انتخاب کردند. در کودکی از تربیت شایسته پدر و مادر برخوردار بود و جنب و جوش و تحرک در خمیرمایه و سرشت او موج میزد. از وقتی که پا به مدرسه گذاشت، تا تحصیلات دوم دبیرستان را با موفقیت طی کرد. او در دوران راهنمایی و دبیرستان در رشتههای ورزشی فوتبال و بسکتبال فعالیت میکرد. این دور آن همزمان بود با اوجگیری نهضت اسلامی مردم ایران علیه حکومت ستمگر شاه، او تحصیل را رها کرد و دل و جان به دستورات حضرت امام(قدس سره شریف) سپرد و به رود پرشتاب انقلاب پیوست. تعبد، دینداری و تعهد نسبت به انجام فرائض دینی و همچنین فروتنی و روحیات پاک، از خصایص روشن حمیدرضا بود.
پس از پیروزی انقلاب، به فعالیت در واحد بسیج مشغول شد. سپس با پوشیدن لباس مقدس پاسداری، خود را وقف دفاع از انقلاب نمود، آغاز این حرکت جدید، از فعالیت در واحد اطلاعات و عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) شروع شد و پس از چندین عملیات، قائممقام واحد اطلاعات و عملیات لشکر 17 شد. او در این سمت رشادتهای چشمگیری از خود نشان داد. لحظههای سرشار از ایثار و خطر که ستودنی است. مدتی بعد به گردان امام رضا(علیهم السلام) رفت و در این گردان به سمت قائممقام فرمانده منصوب شد. عملیات والفجر 8 یکی از موفقترین و عجیبترین عملیات رزمندگان اسلام در طول 8 سال دفاع مقدس است. حمیدرضا در این عملیات شرکت کرد و با اینکه معاون گردان بود، پیشاپیش نیروهای تحت امر خود حرکت میکرد. او با قلبی سرشار از ایمان و روحیهای شهادتطلب، در آزادسازی شبهجزیره فاو از وجود دشمنان رشادتهای بیشماری انجام داد تا دیگر دشمن نتواند از این شبهجزیره شهرهای استان خوزستان و مردم بیپناه آن را با موشک هدف قرار دهد. حمیدرضا در این عملیات به شهادت رسید در حالی که فقط 19 ساله بود؛ اما او یک دنیا خلوص و کمال از خود به یادگار گذاشت. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر خمین به خاک سپرده شد.