بسم الله الرحمن الرحیم
)يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي).[1] ... با درود و سلام بر نبی اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و جانشین بر حق ایشان مخصوصاً حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب برحقش امام امت خمینی(قدس سره شریف) بتشکن و درود بیکران و بیپایان بر گلگونکفنان انقلاب اسلامی و دیگر کشورهای اسلامی. این وصیتنامهای که مینویسم، بعد از ظهر 5/4/65 است، در یکی از شهرهای جنوب کشور. آنگاه که محیط را از همه انسانها خالی میبینند، دمی و لحظهای از همه جا قطع نظر کنید و همه محسوسات خود را کنار بگذارید و از همه جا ببرید و به سوی خویشتن برگردید و در غلاف وجود خود فرو روید و با دقت بنگرید که گذشتهها رفته و آینده هم مجهولالحال است، با خود زمزمه کنید که چه خواهیم شد و تا کی حیات خواهیم داشت و عاقبت چه بر سر من و چه چیز به سراغم خواهد آمد؟! خدایا، میدانی هنگامیکه این نوشته را به عنوان وصیت مینویسم که بار سنگینی گناه بر قلبم سنگینی میکند. میدانم که شایسته شهادت، یعنی راه سرخ مردان پاک و مجاهدان جانباز نیستم؛ اما به لطف و عظمت بیکرانت بیاندازه امیدوارم.
خدایا، من میدانم که نمیدانم؛ اما لااقل این را میدانم که فضای رخت خواب برایم تنگ و مردن در آن بسی ننگآورتر خواهد بود. ای مردم، با این که لایق توصیه به شما نیستم؛ ولی میخواهم به عنوان وصیت به شما بگویم، قدر این گوهر گرانبها، این ولایت حق، این فقیه عالیقدر را بدانید و همه پشتیبان او یارانش باشید و همیشه در خط امام(قدس سره شریف) و روحانیت باشید و نگذارید ضدانقلابها و منافقها خدای ناکرده ضربهای به انقلاب اسلامی که ثمره خون هزاران شهید است، وارد کند.
ولی برادران پاسدار و بسیجی، امیدوارم که همیشه جبههها را پر کنید و امیدوارم که هر شب جمعه دعای کمیل و نماز جمعه در روز جمعه را ترک نکنید و حال ای پدر و مادر عزیزم، سلام؛ امیدوارم این سلام گرم این فرزند کوچکتان را از جنوب کشور بپذیرید، از جنوب خونبار که هزاران عزیز ما در منطقه شهید یا مفقود شدهاند. بارها با خود زمزمه کردهام که شما برای من زحمت بسیار کشیدهاید و من در عوض نتوانستم زحمات شما را جبران کنم و در حق شما کوتاهی نمودم و دِین خود را به طور صحیح نسبت به شما ادا نکردم. از شما جداً میخواهم برای من طلب آمرزش نمایید. پدر و مادر عزیزم، بدانید که انسان تنها در مقابل مرگ تسلیم است و هیچ کاری از او بر نمیآید؛ پس چه بهتر است که این مرگ، در راه عشق او، راه آن کس باشد که انسان او را میپرستد.
پدر و مادر عزیزم، اگر من شهید شدم، افتخار نمایید که فرزند خود را در راه اسلام و قرآن و انقلاب اسلامی اهدا کردهاید. پدر و مادر عزیزم، مقدار پولی که دارم هزار تومان آن را به مصلای نماز جمعه و هزار تومان آن را کمک به جبههها بکنید. مقدار دو سال نماز و به مدت سه ماه و پانزده روز، روزه قضا دارم. اگر امکان دارد نماز را بدهید بخوانند و روزه را هم بگیرند. من را در مزار شهدا کنار شهید عبدالرضا شادمند، خاکم کنید و با همان لباس خونی خاکم کنید و حال ای برادران و خواهرانم، امیدوارم که شما به پدر و مادر عزیزم کمک کنید و دلداری بدهید که ناراحت نباشند که فرزندشان در پیش آنها نیست؛ جای خالیام را پر کنید. به خواهرانم توصیه میکنم که حجاب خود را هم چون گذشته حفظ کنند و کسانی که حجاب اسلامی را رعایت نمیکنند، آنها را امر به معروف و نهی از منکر کنند... امیدوارم که در این راه موفق و مؤید باشید. پدر و مادر عزیزم، اگر کسی از شما درخواست طلبی کرد، بدهید. میدانم که کسی از من چیزی نمیخواهد. میگویم شاید! و در آخر از همه دوستان و خویشان طلب آمرزش میکنم.
1. سوره فجر، 27 الی 30.
درختان جان تازه گرفته بودند و گیاهان از زمین سرد بیرون آمده بودند تا زندگی تازهای را آغاز کنند. صدای مرغان هوایی به گوش میرسید و هوا با لطافت صبح بهاری پاک و دلانگیز شده بود. دو روزی از فروردینماه میگذشت و مردم برای عید دیدنیها از صبح زود بیدار میشدند و لباسهای نو به تن میکردند تا به خانه بزرگترهای فامیل بروند و به آنها سر بزنند. کودکان از همه خوشحالتر بودند. هم لباسهای نو به تن داشتند و هم به عشق عیدی گرفتن از دست بزرگترها، سریع آماده میشدند. در این صبح بهاری خانه مشهدی ولیالله شلوغتر از همه جا بود. صدای گریه کودک فضای حاکم بر خانه را شکسته بود و داشت خنده بر لبان همه میآورد. از همه خوشحالتر پدر خانواده بود که صاحب پسری زیبا و دل ربا شده بود. کودکی که زندگیاش را بر پایه اسلام بنا کردند. روزگارش را در دامان سبز پدر و مادری مهربان و دل سوز سپری میکرد و در این ایام با علوم دینی و قرآنی آشنا شد. از تجربیات آنها استفاده میکرد و آنها را به عنوان پدر و مادر ستایش میکرد. با همسن و سالهایش بازی میکرد.
تحصیلاتش را در یکی از دبستانهای شهرستان اراک آغاز کرد و با علاقهای که به درس داشت، دوره ابتدایی و راهنماییاش را با نمرات خوبی پشت سر گذاشت و برای رفتن به دبیرستان آماده شد و عشق به تحصیل او را به دبیرستان مجیدی برد تا در رشته بازرگانی به تحصیلش ادامه دهد. زمان تحصیل و مقارن شدنش با مبارزات علیه شاه فعالیتش بیشتر شد. با مردم این شهرستان همگام و همراه گشت و در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد تا انقلاب به پیروزی رسید. با پیروزی انقلاب و تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که مولود انقلاب بود، به عضویت این نهاد مقدس درآمد و لباس سبز خدمت و پاسداری را به تن کرد. پس از شروع جنگ تحمیلی از همین طریق به جبهه رفت و کادر گردان علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) شد. حدود 17 ماه در سپاه و جبهه بود تا سرانجام در منطقه عملیاتی مهران در زمانی که مسئولیت مخابرات گردان را به عهده داشت، در حین عملیات کربلای 1 به شهادت رسید و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.