بسم الله الرحمن الرحیم
خدا یا شهادت در راه خودت را نصیب من گردان که شیرینترین مرگهاست. آری شهادت است که مرز حق و باطل را مشخص میکند و حسین(علیهم السلام) با پیام و خونش به مستضعفین عالم گفت: ای مستضعفین در هر کجا که هستید اگر میتوانید بمیرانید و اگر نمیتوانید بمیرد. از شما خواهش دارم بر تابوتم عکس امام(قدس سره شریف) را بزنید و در کنار آن عکس کوچک خودم را بزنید که تا مردم بدانند که این شهید وفادار ولایتفقیه بوده و بر تابوتم یک جلد قرآن بگذارید تا مردم بدانند که هدف من خدا بوده و قرآن و نه هیچچیز دیگر... در تشییع جنازهام اللهاکبر بگویید. مبدأ بر جنازهام گریه کنید اگر گریه میکنید صدایتان را در نیاورد که شهید شدن گریه ندارد و شکست اسلام گریه دارد. به هوش باشید که اسلام شکست نخورد که اگر گریه کنید روح مرا میآزارید. گریه نکن ای پدر و مادر عزیزم که شهادت در راه خدا گریه ندارد. پدر و مادر عزیز اگر جنازهام به دستان نرسید ناراحت نشوید چون من به آن سرای ابدیتی که خواهیم رفت میروم و اگر جنازهام به دست رسید حتماً در ایوان امامزاده پیش جمال به خاک بسپارید. سه مجلس روضهخوانی در روزهای عاشورا برایم بخوانید و به یاد علیاصغر(علیهم السلام) امام حسین(علیهم السلام) گریه کنید. پدر و مادر عزیز! این را بدانید که اگر من میخواستم بمیرم در همان ایام کودکی که از درخت افتاده بودم، مرده بودم پس این را بدانید که اگر شهادت نصیبم شد افتخار برای شماست که مرگی با عزت و احترام داشتم در خاتمه هرگز این دعا را از یاد نبرید.
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره شریف) را نگهدار.
شهید کسی است که حیات و زندگی را برای چیزی و هدفی غیر از مال و ثروت فدا کند.
والسلام تاریخ 11/5/60 علیاصغر سلطانی.
شهید علیاصغر سلطانی در تاریخ دهم شهریورماه سال 1340 در روستای ورین از توابع محلات در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. خانوادهاش محب اهلبیت(علیهم السلام) و اهل مسجد و کمک به فقرا بودند و او نیز به واسطه زندگی در چنین خانوادهای روحیه معنوی زیادی داشت. زندگی در شرایط سخت روستا او را پخته میکرد و از همان کودکی آماده کارهای سخت و طاقتفرسا بود. مردم روستایی آن زمان اکثراً به واسطه سختی و مشکلات، درس را رها میکردند و به کار کشاورزی و دامداری میپرداختند.
با ذوق و شوق خاصی در سن هفتسالگی وارد مدرسه روستا شد و پنج سال دوران ابتدایی را در همان روستا در مدرسه گذراند و بعد از دوران ابتدایی درس را رها نکرد و برای ادامه تحصیل به محلات میآمد و دوران راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت. اواسط دوران دبیرستان بود که انقلاب به پیروزی رسید و ایشان هم مانند دوستان و دیگر اقشار جامعه در صف انقلابیون فعالیت داشتند. وقتی دیپلمش را اخذکرد جنگ تحمیلی هم آغاز شد. او نمیتوانست ببیند کشورش مورد تجاوز و حمله دشمنان قرار گرفته و دیگر نمیتوانست ببیند حرف امامش روی زمین بماند و در همان سال درس و کار را رها کرد و به عنوان سرباز لشکر 64 ارومیه به جبهه غرب اعزام شد. برای مبارزه با یزیدیان زمان، خودش را هر روز آمادهتر میکرد و همیشه برای دوستانش نامه مینوشت و میگفت: به جبهه بیایید که جبهه به شما نیاز دارد. از زندگی در این دنیا فقط یک آرزو داشت و آن هم رسیدن به پروردگار بود.
ایشان بعد از مدتی خدمت در جبهه و کمک به اسلام در منطقه مهاباد، هنگام درگیری با دشمن بعثی و اصابت گلوله به جمجمهاش به لقاءالله پیوست. پیکر مطهر شهید نیز در زادگاهش به خاک سپرده شد.