بسم الله الرحمن الرحیم
) وَلَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ).[1]
و اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد قطعاً آمرزش خدا و رحمت او از همه آنچه آنان جمع مىكنند بهتر است.
سپاس خداوند غفار را که رحمت واسعهاش از ذرات کوچک تا کهکشانهای سر به فلک کشیده را احاطه کرده و بالاتر از همه، انسانها را به عنوان احسن موجودات قرار داده و راه کمال به عنوان راه نجات از شقاوت سوی سعادت و از ظلمت به روشنایی و از قید اسارت به سوی آزادی تحت لوای امامت و نبوت مستمر قرار داده است. اگر چه لیاقت آن را ندارم که شکرگزار خدا باشم؛ بلکه آن نیز از رحمتهای بیمنت حیّ لایزال است که راههای گوناگون و کوتاه برای عروج و رسیدن به تکامل را در اختیار انسان قرار میدهد که هر چه زودتر مقرب درگاهش شود و از فضل کمالش راه چند ساله را یک شبه در اختیار مجاهدین راهش قرار داده و بایستی قدر این راه پرفضیلت را بدانیم که این فوز عظیم سعادت را نصیب من حقیر هم نموده است. پیامم به امت اسلامی این است که از رهبری، یعنی حضور در جبههی نبرد با متجاوزین جنایتکار دور نشوید که منتظر واقعی نیز همان کسی است که در خط رهبری است و از این مسیر منحرف نشوید که مورد غضب حقتعالی قرار خواهید گرفت.
و از خداوند باریتعالی، عظمت اسلام، عمر با برکت برای نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، حضرت روحالله(قدس سره)، تا انقلاب بقیهالله(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و حتّی کنار دولتش خواهانم و به امید آن روزی که جهان در سیطره عدالت الهی قرار گیرد و ریشه ظالمین کنده شود و این وعدهی حتمی خداوند است.
از رزمندگان پر ستیز خواهانم که هرگز سستی به خود راه ندهید که سستی جز وسوسه شیطان چیز دیگری نیست و با عاشوراهای مکرر خود، ادامهدهنده انقلاب حسین(علیه السلام) باشید و شعار جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم را تا زنده هستید، سر دهید که تا انشاءالله مورد رضایت حقتعالی قرار گیرید و در پایان از خانواده محترم، یک به یک فرزندانم، اقوام و دوستان و اهالی رباط آقاج حلالیت میطلبم. امیدوارم که مرا ببخشید و از خداوند برایم طلب مغفرت و رحمت نمایید و محل دفن من نیز در کنار پدرم قرار گیرد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. تاریخ 14/11/1364
1. سوره آل عمران، 157.
حاج ذوالفقار سلیمانی، روستازادهای شریف بود که در پانزدهمین روز از مهرماه سال 1309، در روستای رباط آغاج از توابع شهرستان خمین و در دل خانوادهای دیندار و سادهزیست دیده به جهان هستی گشود. همچون پدر کشاورزی را پیشه خود کرد و به دلیل نبود امکانات در روستا، مدرسه نبود اما در مکتبخانه خواندن و نوشتن آموخت.
پدرش مشهدی غفور در طول زندگی از زمین درس زندگی و بخشش آموخته بود و تلاش او در کسب روزی حلال الگوی فرزندان بود. ذوالفقار، در طول عمر شریفش سعی کرده بود به کمک مردم نیازمند بشتابد و عبادت را در خدمت به خلق خدا میدانست. هر باری که کاری را بدون منت برای کسی انجام میداد، به رضایت خداوند فکر میکرد. در جوانی با خانواده امیری وصلت و زندگی مشترک را زیر سایهی اسلام آغاز کرد. ثمرهی این عشق، دختری بود که در سال 1338 متولد شد و زیبایی را به زندگی پدر و مادر ارزانی داشت. او دوران پر فراز و نشیب انقلاب را دیده بود و در سالهایی که امام خمینی(قدس سره) در خمین زندگی میکرد، در روستای همجوار ساکن بود و خبرهایی از این مرد بزرگ دریافت میکرد. زمانی که انقلاب به اوج خود رسید، به سمت نهضت امام خمینی(قدس سره) رفت و قدم در راهی گذاشت که امام(قدس سره) برای مردم ایران ترسیم کرده بود و راه او را ادامه داد تا زمانی که انقلاب به پیروزی رسید.
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت تا به عنوان نیروی مردمی و بسیجی از کشور دفاع کند. او پیرمردی، جوانمرد بود و شبها به جای نیروهای جوانتر پست میداد و اجازه میداد تا آنها استراحت کنند. شوخطبع و مهربان بود و همنشینان از بودن با او شاد و خندان بودند. کمتر به مرخصی میآمد و بیشتر در جبهه میماند و روزهایی را هم که به مرخصی میآمد، مدام برای دوستانی که به شهادت رسیده بودند، گریه میکرد. بار آخری که برای دیدار خانواده آمده بود، از همهی روزها سختتر بود؛ گویی وداع آخر بود و قصد بازگشت نداشت. ذوالفقار پس از ماهها حضور افتخارآمیز در میدان نبرد، در بیستم خردادماه سال 1365، در فاو به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.