بسم الله الرحمن الرحیم
)إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).[1]
ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم.
... شهید قلب تاریخ است.[2]
درود بر امام امت خمینی(قدس سره) بتشکن، درود بر روحانیون مبارز، درود بر ملت شهیدپرور، درود بر شما خواهران و برادرانی كه مانند كوهی استوار در برابر ظلم و ستم امپریالیسم و صهیونیسم، این دو جرثومه فساد تاریخ ایستادگی میكنید و از جان و مال و ناموس خود دفاع میكنید و چنان استوار هستید كه تمام ابرقدرتهای جهان را به زانو درآوردهاید و این شما مادران هستید كه چنین جوانانی را در دامان خود پرورش دادهاید كه این طور شجاعانه از اسلام دفاع میكنند.
ما در مكتب حسین(علیه السلام) ، درس آموختهایم. ملّتی كه این طور از خود گذشتگی از خود نشان دهد، پیروز است. امّا وصیت من به شما خواهران و برادران عزیز این است كه امام(قدس سره) را تنها نگذارید. او را از خود نرنجانید و از او حفاظت كنید. روی هر سخن گوهربار امام(قدس سره) تكیه كنید، ببینید چقدر شیرین است. این گروهكهایی كه میخواهند با هر لباسی به اسلام خیانت كنند، آنها را ریشهکن كنید. بیدار باشید، نگذارید خون این همه شهید پایمال شود. نگذارید آنها توطئه كنند، آنها را سركوب كنید. بیدار باشید. به شما ملّت توصیه میكنم كه در نماز جمعه شركت كنید و صفوف نماز را فشرده كنید و دعای وحدت بخوانید. بدانید كه من این راه را خودم انتخاب كردهام و كسی مرا اجبار نكرده بود. من شهادت در راه حق را از عسل شیرینتر میدانستم. امام(قدس سره) فرمود: جبههها را خالی نگذارید و شما بیشتر بروید تا آنهایی كه آنجا هستند خسته نشوند. من هم حركت كردم. برای شهید گریه نكنید، شادی كنید.
وصیت میكنم به پدر و مادرم:
پدر جان، تو كه همیشه آگاه بودی و خودت پیشگام بودی كه من به جنگ بروم و حالا كه شهید دادی، افتخار كن؛ زیرا تو نزد امام حسین(علیه السلام) سرافراز خواهی بود. مادرم را دلداری بده، پدر جان به كسانی كه در مجلس ختم من شركت میكنند، بگو برایم گریه نكنید. بگو شادی كنید و موقعی كه جلوی درب مسجد ایستادهای محكم و استوار ظرف شیرینی را در دست بگیر و از مردم تقاضا كن شیرینی بخورند. یادت نرود، گریه نكن. لبانت را بر هم فشار بده و با روحیه و شاد باش و فراموش نكن و شبهای جمعه دعای كمیل بخوان.
اما تو مادر جان! برایم گریه نكن. مانند كوهی استوار باش. تو همه این شهیدان را با من یكی بدان. تو نزد زینب(B) خواهی بود. بعد از من، تو زینب(B) وار باش. زینب(B) وار زندگی كن. تو افتخار كن كه شهید دادی. هر وقت یاد من افتادی، گریه نكن، وضو بساز، دعا بخوان. برادران و خواهرانم را خودت تعلیم بده. به خواهرانم سفارش میكنم كه حجاب خودتان را حفظ كنید كه سیاهی چادر تو از خون سرخ هر شهیدی بهتر است و برادرانم شما راه من را ادامه دهید.
و اما وصیت من به شما دوستانم: از شما تقاضا میكنم كه برایم گریه نكنید. اگر من را واقعاً دوست دارید در شبهای جمعه دعای كمیل بخوانید و در نماز جمعه شركت كنید، این نماز جمعه است كه دل منافقین و دشمنان اسلام را به لرزه درآورده است. نماز جمعه را كم نشمارید. این نماز سیاسی و تجلیگاه وحدت است. من خودم به دعای كمیل و نماز جمعه علاقه خاصی داشتم و زیاد در آن شركت میكردم و از خداوند میخواستم كه من را جزء شهدای كربلای حسینی(علیه السلام) قرار بدهد و من نماز جمعه را در بهشت با آیتالله طالقانی و سایر شهدا میخوانم و مادرم را با زینب(B) میبینم و از پدر و مادرم میخواهم كه برای خون من خونبها نگیرند تا خرج جبههها بشود. خداحافظ مادر.
خاطره:
خاطرهای كه من از پسرم دارم این است كه یك روز خالهاش یك عكس از بنیصدر آورد و گفت: كاظم این را بزن به دیوار خانه. كاظم گفت: حالا بگذار آنجا تا ببینم چه میشود. گویی میدانست كه این بنیصدر خائن از كار در میآید. من گفتم: او میلیونها رأی آورده، مگر میشود كه بد از كار درآید؟ گفت: حالا معلوم میشود.
به گفته مادر شهید، در مراسم تدفین شهید محمدجعفر حسن بیگی، وقتی همه مردم مشغول دفن شهید بودند؛ ناگهان کاظم به طرف من آمد و نگاهی پر معنا به من کرد. او با نگاه حسرتآمیز خود به من فهماند که راهش را انتخاب نموده و به زودی شهید خواهد شد.
1. سوره بقره، 156.
2. امام خمینی(7).
شهید کاظم سلیمانی، در اول اردیبهشتماه سال 1338 در خانوادهای متوسط و مذهبی در روستای ویسمه فراهان اراک متولد شد. از همان اوایل کودکی با کارهای کشاورزی و زحمات طاقتفرسای این شغل حیاتبخش آشنا شد و در سن شش سالی به مدرسه رفت و با استعداد و ذوق خاصی درس خواند و دوشادوش پدر برای گذراندن معاش کار میکرد. کلاس ششم ابتدایی را در روستا گرفت و به دلیل نبودن امکانات مجبور شد برای ادامه تحصیل به روستای مصلح آباد در 9 کیلومتری ده برود. کاظم با زحمت، تا سوم متوسطه درس خواند و باز هم از ادامه تحصیل نایستاد. او روزها کار و تلاش میکرد و شبها در دبیرستان شبانهروزی مشغول درس و کتاب بود؛ تا اینکه موفق شد مدرک دیپلم خود را بگیرد. از نظر اخلاقی بسیار دوستداشتنی و خوشاخلاق بود. نماز اول وقتش ترک نمیشد. نماز جمعه و جماعت را دوست داشت و بسیار به دعای کمیل علاقهمند بود.
كاظم از اوایل انقلاب فعالیت خود را شروع كرد. او خود را به کمیته معرفی كرد و هر جا كه لازم بود برای نگهبانی و مبارزه میرفت. در هر روستایی كه میان مردم اختلافی رخ میداد، برای جلوگیری از بروز تنش به آنجا میرفت. مادرش به او میگفت: رفتن تو به آنجا خطرناك است، شاید صدمهای به تو وارد کنند. او میگفت: هر چه خدا بخواهد همان میشود. زمانی كه ضدانقلاب در سنجان شلوغ كرده بودند، كاظم با عدّهای از نیروهای کمیته به آنجا میرفت و با ضدانقلاب مبارزه میکرد. بعد از اتمام درس به نیروگاه اراك رفت و دو ماه در نیروگاه بود. شبها و روزها نگهبانی میداد و در آنجا ورزش هم میكرد. هر جا كه میرفت، میگفت: من برای رضای خدا کار میکنم نه برای گرفتن مزد. بعد از دو ماه نزد مادر آمد و از ثبتنام برای جبهه خبر داد. مادرش گفت: تو میخواهی به سربازی بروی؛ ولی کاظم گفته بود: هنوز تا سربازی وقت هست و داوطلبانه به جبهه میروم. از مادر خواسته بود، رفتن او را به رخ مردم نکشد؛ برای اینکه فقط برای رضای خدا به جبهه میرود. او بسیجی گردان 14 معصوم(علیهم السلام) از تیپ 8 نجف اشرف بود و هنوز بیست روز از رفتن کاظم و نبرد او در جبهه نگذشته بود که در روز یکم فروردین 1361 در عملیات فتح المبین، در نبردی تن به تن با دشمن بعثی در تنگه رقابیه، به سعادت شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.