«بسم رب الشهدا و الصدیقین»
با درود و سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران. سلام بر آنان که میخواهند چهرههای مرگ را بشناسند و بهتر و برترینش را برگزینند. سلام بر آنان که شهادت را دوست داشته و شهیدان را میستایند. سلام بر آنان که میل دارند چهره شهید و شهادت را در موضوع اعتقادی «شیعه اسلام» باز شناخته و جهتگیری شیعه را نیز در مسیر آن باز یابند و سلام به ارواح پاک همه شهیدان تاریخ به ویژه سالار آنها حسین بن علی(علیهماالسلام) خون و خونبهای خدا و پدرش و حمزه سید آنها و به پرچمدارشان حضرت عباس(علیهم السلام) علمدار کربلا. شکر خداوند منان که بر ما منت نهاد و پیامبری همچون محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ائمهای چون علی(علیه السلام) و یازده فرزندش و رهبری کفر ستیز چون امام(قدس سره) روح خدا و حامی تمام مستضعفان را برای هدایتمان فرستاد.
شکر خدای را که به راهی گام نهادم که ماهیت دشمنم، نشانگر حقانیت آن راه و به حاکمیت رسیدن کلمه لا اله الا الله و به بند کشیده شدگان زمین، عامل حرکتم. ای ملت عزیز، همه در صحنه شکرگزار خدا باشید که در مقطعی از زمان زندگی میکنید که حکومت اسلامی شکل یافته و با تمامی کفر در ستیز و مبارزه است. باید شکرگزار خدا بود به خاطر نعمتهای فراوانش خصوصاً نعمت بزرگ رهبری و ولایت.
و شکر خدا را که به من توفیق عطا فرمود تا در سپاه اسلام خدمت کنم و در این لباس که باعث افتخارم بود به سوی خدا بشتابم. امروز تمامی دشمنان خصوصاً امپریالیسم و کمونیسم جهانی و دستبوسان آنها در داخل برای نابودی اسلام عزیز کمر بستهاند. باید هوشیار بود و با وحدت کلمه و پشتیبانی از ولایت و رهبری و روحانیت متعهد و مسئول، تمامی توطئهها را خنثی کرد. پدر و مادرم، که در دامان پر مهر و محبتتان، من و دیگر برادرانم را بزرگ کردید و تحویل اجتماع دادید و تنها حرفتان این بوده که امانتی هستیم دست شما از برای خدا که خداوند متعال خود این امانت را تحویل گرفت. واقعاً من قدر شماها را نمیدانستم تا وقتی که به جبهه نرفته بودم؛ ولیکن الآن میدانم که چقدر شما را اذیت کرده و عذاب دادهام که انشاءالله مرا حلال میکنید. واقعاً تربیت شماها بدون پاداش نمیماند در درگاه خدای منان.
خاطرات مرتبط با شهید:
در سال 1364 در پادگان امام علی(علیه السلام) اراک، در آموزش نظامی خدمت این برادر بزرگوار بودیم. به دلیل این که آموزش بسیار سخت و امکانات کمی داشتیم در اواخر یکی از دورهها لباس نیروها پاره یا نخنما شده بود و لباس برای تعویض نداشتیم یکی از بسیجیها (برادر اکبری) در آموزش از ناحیه پا آسیب دیده بود و قرار بود به اراک اعزام شود ولی به اتاق گردان آمد و گفت: من با این لباس خجالت میکشم به اراک بروم، برادر سلیمآبادی گفتند: لباست را بده تا برایت عوض کنم. ما تعجب کردیم؛ چون لباس برای تعویض نداشتیم. آقا محمود لباس را گرفت و به چادر رفت و وقتی برگشت دیدیم لباس پاره را خودش پوشیده و لباس خودش را به آن برادر بسیجی داده بود، برادر بسیجی هم قبول نکرد اما با اصرار آقا محمود پذیرفت و ما به آقا محمود گفتیم: درست نیست، تو مربی هستی، میخواهی سر کلاس بروی، با این لباسها که نمیشود. ایشان گفتند: تا لباس برای بسیجیان نیاورند من با این لباس هم سر کلاس میروم، هم به سپاه اراک. تا به فکر بسیجیها بیفتند و تا آخر آموزش همان لباس را به تن داشت و بعد از آن دوره به جبهه اعزام شد و در عملیات کربلای 4 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خاطرهای از برادر علی جلالی:
بیشترین خاطراتم مربوط به کردستان به ویژه در عملیاتی است که در منطقه بانه انجام دادیم. در این عملیات من فرماندهی عملیات را بر عهده داشتم (البته فرمانده گردان، آقای حاجیان بود که یک روز قبل مجروح شده بود.) بنده با یک فرمانده پیشمرگ کُرد و محمود و 15ـ16 تا از بچههای اراک، مهدی موسوی، صابر پارسا، منصور سبزی و.... توی عملیات بودیم. روستایی را که ضدانقلابها در آنجا بودند، محاصره کردیم و درهای را برای فرار گروه ضدانقلاب باز گذاشته بودیم.
محمود و بچهها در محوطهای برای شکار این گروه کمین کرده بودند. در مأموریتی که با 60 -70 نفر نیرو باید انجام میشد، توانست با 10ـ 15 نفر نیرو کار را انجام دهد. در این عملیات 8 اسیر از ضدانقلاب گرفتیم که در جایگاه خود شاهکار بود؛ چرا که توانستیم اطلاعات خوبی از آنها بگیریم. در زمانی که عملیاتهای کربلای 4 و 5 مطرح بود؛ چون بنا بود عملیات آبی باشد و نیروها از آب رد شوند، محمود مسئولیت آموزش غواصی را بر عهده داشت. آموزشهای شنا و غواصی در کانالهای آبیاری اطراف جاده اندیمشک ـ دهلران که به مقر اصلی لشکر (شهرک بدر) نیز نزدیک بود، برگزار میشد. نیروهای گردانها به آنجا میآمدند و آموزش شنا و غواصی را یاد میگرفتند. کار سختی بود؛ ولی احساس خستگی در محمود دیده نمیشد و انتظار گردانها را میکشید. با دل و جان کارِ آموزش را دنبال میکرد
شهید محمود سلیمآبادی در یکم خردادماه سال 1344 در خانوادهای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. در كانون گرم خانواده با آیین مقدس اسلام و احكام آن آشنا شد. از كودكی دارای هوش و استعداد فراوانی بود. برای كسب علم و دانش راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را شروع كرد. شهید سلیمآبادی جوانی بود شجاع، متین و با جسارت فراوان. همواره با پدر و مادر خود مهربان بود. در دوران پر شكوه انقلاب با این كه در دوران نوجوانی بود، فعالیتهایی در این زمینه داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج درآمد و در سن 18 سالگی بود كه جهت گذراندن آموزش نظامی به پادگان 21 حمزه سیدالشهدا(علیهم السلام) اعزام شد. در عملیات والفجر مقدماتی شركت كرد. علاقه زیادی به فراگیری فنون نظامی داشت و آموزش تخریب و خنثیسازی مین را در همان 3 ماه اول حضور در جبهه فرا گرفت، در عملیات والفجر مقدماتی از ناحیه دست مجروح شد. مدتی به همراه چند تن از همرزمانش به منطقه بانه اعزام شدند. در این فواصل در آموزش نظامی و بسیج اراك به عنوان مربی سلاح، تاكتیك، تخریب و مخابرات در ادارات، پایگاهها و روستاها به آموزش بسیجیان میپرداختند. حدود 7 ماه در مهاباد در كنار برادرش سردار احمد سلیمآبادی كه در آن زمان فرمانده عملیات سپاه مهاباد و جانشین تیپ 110 بودند، با ضدانقلاب و دشمن بعثی در داخل و در مرز میجنگیدند و در اكثر اوقات به عنوان بیسیمچی، تخریبچی و نیروی اطلاعات و عملیات برادرش را همراهی میکردند. به خصوص نقش مهمی در عملیات منطقه حاج عمران كه عراقیها تأکید زیادی روی آن داشتند، ایفا كرد. سپس به منطقه جنوب و جبهههای جنوبی رفت و در گردان امام حسین(علیه السلام) خدمت کرد.
به دلیل علاقه به ورزش شنا، از جوانی به این ورزش میپرداخت و حضور در جبهه موجب شد تا شنا و غواصی را به صورت تخصصی پیگیری کرده و در آن مهارت زیادی کسب نماید. محمود همراه با سپاهیان حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به جبهه اعزام شد و در عملیات كربلای 4 شركت كرد.
همرزمش میگوید:
یک دوشکا بچهها را اذیت میکرد. محمود با آر پی جی دوشكا را نشانه گرفت كه بعد از شلیك، تیر خورد. همزمان با از کار افتادن دوشكا، یك نارنجك كنار ایشان منفجر میشود و ایشان به شهادت میرسند.
پیكر مطهر ایشان در منطقه ماند و در عملیات كربلای 5 با تلاش فراوان پیکر مطهرش شناسایی و پس از تشییع در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.