هراسی نیست؛ خداوند بالای سر ایمان ما سایه دارد. هراسی نیست؛ مؤمنان، رستگاران همیشهاند. «نهراسید و اندوهگین مباشید که شما برترید، اگر به خداوند ایمان دارید» راه بهار بسته نیست. هر گوشه، اشارت چشمان پیر میخانه سجادهای به سوی بهار میسازد. شال و کلاه کردهام که از جاده خونین لالهها بگذرم. میخواهم به جادهای بروم که در آن علائم راهنمایی بندگی گذاشتهاند. جادهای که با لبخند از آن گذشتید و من با وضو باید بگذرم. اکنون میخواهم که با طهارت کلامتان و استعانت شفاعتتان و نیت امامتان وضو کنم. لاله از جویبار خودسازی آب میخورد. خون، اولین رنگ نقاشی ما در بهار بود. پدرم میگفت: اگر لالهای نروید، بهاری نمیآید و من برای آمدن بهار معرفت هر روز هزار بار شهید میشوم. شما این راه را به سرعت نور رفتهاید و به عالی درجات، دست پیدا کردهاید.
شهید رحمانعلی سلیمی فرزند جعفر بود که در بیستم اردیبهشتماه سال 1336 در روستای ده نو از توابع شهرستان خنداب و در خانوادهای مذهبی و روستایی، دیده به جهان گشود تا این مسیر الهی را به سرعت نور طی کند. نامش را رحمانعلی گذاشتند و اکثر اوقات او را علی صدا میزدند.
رحمانعلی زندگیاش را با پدر و مادری مهربان آغاز کرد و سعی میکرد تا از آنها درسها بگیرد و تجربیاتی داشته باشد. خانواده در راه رفتنش به سمت نور اسلام کمکهای زیادی به او کردند. زندگیاش بر مدار کار بود و تحصیل علوم قرآنی و دینی و تفریح با دوستان و همسن و سالهایش. هفتساله که شد، به مدرسه رفت و سعی کرد تا در این مرحله از زندگی موفق باشد. تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند و چون امکانات در روستا برای درس خواندن نداشت، درس را رها کرد و به کشاورزی در کنار پدرش روی آورد تا هم کمکحال او باشد و هم در اقتصاد خانواده سهمی داشته باشد.
دوران زندگیاش یکی پس از دیگری طی میشد تا به جایی رسید که در شرایط انقلاب و مبارزات سیاسی قرار گرفت. او سعی کرد تا سهمی داشته باشد. انقلاب که به پیروزی رسید و سپاه پاسداران تأسیس شد، به عضویت این نهاد درآمد تا با پوشیدن لباس سبز خدمت و پاسداری ایفای نقش کند. به این ترتیب به جبهه رفت و حدود سی ماه در جبهه بود. او به عنوان مسئول تدارکات در گردان جندالله سپاه سردشت مشغول به فعالیت بود تا سرانجام در هنگام درگیری با گروهکهای ضدانقلاب در منطقه سردشت بر اثر اصابت تیر به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای روستای ده نو به خاک سپردند.