بسم الله الرحمن الرحیم
)الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ).[1]
كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند.
خانواده محترم، فرزندان عزیزم، این وصیتنامه ایست که در حال صحت و سلامت در پادگان نمونه اهواز نوشتم. از بابت من هیچ نگران نباشید. شکر خدا میکنم که قدری مهلتم داد تا اسلام واقعی را تا اندازهای بشناسم و در خاموشی و جهل از دنیا نروم. انقلاب اسلامی باعث شد تا من از لاک خود بیرون آیم و دور و بر را بنگرم و به زندگی از دید دیگری نگاه کنم. آری، امام(قدس سره شریف) کاری بس عظیم کرد. وی باعث شد تا دنیا از خواب بیدار شود و انسانیت را دوباره یاد آورد. خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و علی(علیهم السلام) کنم و افتخار میکنم که به من فهماند چگونه بیندیشم. چگونه راهم را انتخاب کنم. در واقع من زمانی توانستم به راه واقعی اسلام بیایم که پا به انقلاب نهادم و با برادران دیگری که در انقلاب مشغول فعالیت هستند، از وجود درونی آنها استفاده کنند و بهتر با مکتبم آشنا شوم تا آنجا که خونم را نثار مکتبم کنم. در این موقعیت حساس که عاشورای حسین(علیهم السلام) بار دیگر در ایران زنده شد و نشان داد حسینها(علیهم السلام) هنوز زنده هستند و حکومتالله را در سراسر جهان برقرار میسازند و به پیکار علیه کفر ادامه میدهند.
آری به میدانی قدم نهادهام که نتیجهاش را از قبل گرفته و با ایمان کامل پیکار میکنم. اگر چه در این میدان کشته شوم، به عالم بالا دست یافته راه حسین(علیهم السلام) را رفتهام و اگر زنده مانم، شاهد پیروزی مسلمین بر کفار خواهم بود. ما میتوانیم با نثار خونمان که در مقابل اسلام ناچیز است، زمینه حکومت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را فراهم نماییم و فراموش نکنید که دنیا به آخر میرسد. سعی کنید به دنیا دل نبندید و خود را مهیای سفر آخرت کنید، فراموش نکنید امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شما، حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، لحظهای از دعا برای سلامتی و ظهور ایشان غفلت نکنید. گرفتاریها و مشکلات خود را به واسطه آن حضرت تحمل و رفع کنید و آرزوی من از خداوند، رساندن طلوع فجر و ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به زودی است و رهبر عزیزمان را تنها نگذارید. همیشه از او تبعیت کنید. خدا میداند که شهادت هزار مرتبه بهتر از زندگی با ذلت است و شهادت یک تولدی است برای یک زندگی جاودانهای. کاش جان داشتم، دوباره برای پیروزی اسلام با کفر میجنگیدم و زندگی ذلتبار را هیچوقت قبول نخواهم کرد و مرگ سرخ شهادت را بر آن ترجیح میدهم. انسان باید در مقابل خدا تسلیم باشد، غیر از آن معنا ندارد. انسان یک بار بیشتر نمیمیرد و چه بهتر که این مردن در راه الله باشد. دشمن بداند که ما عاشقان شهادت تا دمار از روزگار مزدوران آمریکایی در نیاوریم، از پای نخواهیم نشست. من وقتی در این روز به چهرهایی مینگرم که در سن 17 الی 25، چنان آماده دفاع و از خود گذشتگی هستند و تمام لذات دنیا را در اول عمر نادیده گرفته و عاشقانه به ندای رهبر عزیز لبیک گفته و به میدان جنگ شتافتهاند که گویا سراپا عاشق حسین(علیهم السلام) و مکتب او هستند خودم را در مقابل این چهرهها چنان ناچیز میبینم که گویا من هیچ عملی انجام ندادهام که خدا را قسم میدهم به حق آبرومندان درگاهش، هر چه زودتر چشم ما را به جمال امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) منور بگرداند و این جنگ با کمک حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در همین نزدیکی با فتح و پیروزی کامل و نابودی صدام و عواملش و برقرار نمودن حکومت عدل اسلامی در عراق و خلاص نمودن ملت عراق از دست جنایتکاران به پایان برسد. انشاءالله.
این جوانها با فتح و پیروزی کامل و سلامتی و صحت به وطن خویش باز گردند. به حق محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آمین یا ربالعالمین.
و در خاتمه اگر من به مراد خود رسیدم و شهید شدم، مجلس ترحیم مرا هر کس ختم کرد به ایشان تذکر بدهید که از قول من از تمام مردم کرهرود خواهش کند چون من مدتی ساعتداری کردم و مدتی کارگری کردم و مدتی کاسب بودم، پس با اکثریت مردم سر و کار داشتم و رفقایی که با آنها شرکت کردم، استدعا دارم اگر خدایی نکرده، کمی یا زیادی یا بیادبی شده است، مرا حلال کنند؛ چون اگر از هم بگذریم، خدا هم از ما خواهد گذشت.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
1. سوره توبه، 20.
شهید علیاصغر سمیعی کرهرودی، فرزند محمدنبی، در اولین روز از فروردینماه سال 1304 در روستای قدیمی کرهرود که مهد بزرگان و ارادتمندان به خاندان اهلبیت(علیهم السلام) بوده و هست، در خانوادهای مذهبی و روستایی که اهل تلاش و کار و زحمت بودند، دیده به جهان گشود. در آن زمان، در کرهرود بیشتر کارها حول محور کشاورزی و سبزیکاری بود. همراه پدر بود و در این کارها به پدر کمک میکرد. سوادش در حد خواندن و نوشتن و سواد قرآنی بود. آرامآرام شخصیت اجتماعی و فرهنگیاش شکل میگرفت. در مجالس و مراسم مذهبی شرکت میکرد و ارتباطش با مسجد را بیشتر و بیشتر میکرد. با روحانیت ارتباط داشت و سعی میکرد تا ارتباطش را حفظ کند و در خط ولیفقیه باشد.
در جوانی ازدواج کرد و زندگی مشترکش را آغاز کرد. ثمره این وصلت شیرین پنج فرزند بود که راه پدر را ادامه دادند. با آغاز جنگ تحمیلی برای دفاع از میهن اسلامی به جبهه رفت با این که سن و سالش زیاد بود؛ ولی داوطلبانه و به عنوان بسیجی به جبهه رفت.
مرخصی که آمد به همسرش گفت: من خیلی عقب افتادم. باید میبودی و میدیدی که چطور جوانان از هم جلو میزدند. نظم او در خانه بیمثال بود. یک دفترچه داشت که تمام حساب و کتابهایش را ثبت میکرد؛ مثلاً اگر پولی برای مسجد میدادند، مینوشت و یا پولهایی که برای جاهای دیگر میدادند، یادداشت میکرد.
دخترش میگوید: وقتی که میخواست به جبهه برود، میگفت: دخترم احترام همه را داشته باش و چون تازه ازدواج کرده بودم، میگفت: خیلی به شوهرت احترام بگذار. او خیلی مهماننواز بود و به همه احترام میگذاشت و سفرهاش پهن بود و مردم را بر سفرهاش میکشاند. پدرم اذان گوی مسجد جامع بود. وقتی که قبل از اذان بیدار میشد و به مسجد میرفت به پدرم میگفتم: مرا هم بیدار کن. من هم میخواهم همراه شما به مسجد بیایم.
او به عنوان بسیجی گردان 14 معصوم(علیهم السلام) از تیپ 8 نجف اشرف در جبهه بود که در چهارم فروردینماه سال 1361 در تنگه رقابیه در حین عملیات فتحالمبین بر اثر اصابت ترکش خمپاره درگیری با دشمن بعثی به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش و در کنار فرزند شهیدش محمدحسین، به خاک سپرده شد.