بسمهتعالی
) إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ).[1]
ضمن سلام به پدر و مادر و خواهر و همسر و تمام عزیزان و بعد طلب آمرزش از خدای بزرگ میکنم و امیدوارم که خداوند عالم، علم و دانش به تمام شما عنایت بفرماید. خدمت. بخوان، آری مادر جان حتماً این نامه به دستت برسد، شاید از خواندن این نامه کمی دلتنگ و ناراحت باشی، ولی نظر من این است که تو باید افتخار کنی و فخر بفروشی و از خوشحالی در پوست خود نگنجی، چون همچون مادری بودهای که پسری داری که راه حسین(علیهم السلام) را و به سوی لا اله الا الله میرود. یعنی تمام هستی خود را رها کرد، اعم از زن و فرزندم، پدر و مادر، زندگی، خانه، مال دنیا، برادر و خواهر و دوست و رفیق و به سوی خدا میرود. پدر! غصه نخور، زحمت تو به هدر نرفته، فردا در پیشگاه حسین(علیهم السلام) معلم ما که به ما شهادت آموخت، روسفید هستی. در گذشته که در بالای منبر از قضیه کربلا صحبت میکردند، همه ما گریه میکردیم که کاشکی ما هم آنجا بودیم و به کمک اسلام و حسین(علیهم السلام) میشتافتیم. من از شما سؤال میکنم، آیا جنگ اسلام و کفر نیست آیا باید به کمک شتافت یا نه پس باید هیچکدام ناراحت نباشید، من اگر لیاقت شهادت را داشته باشم، از خدا ممنونم. جوانانی در اینجا هست که من یک انگشت آنها نمیشوم و حتی یک موی سر حضرت علیاکبر(علیهم السلام) هم نمیشوم. خون من در برابر آزادی و استقلال و خاک میهنم و این اسلام عزیزم ارزشی ندارد. تمام عشایر با اسلحه خود و فشنگ خود اینجا آمدهاند و به جبهه میروند. امروز روز عمل است نه شعار، تمام اینها را گفتم به دلیل این است که من اجازه از پدر و مادر نگرفتم. این گناه بزرگی است، چون خوب بود که من اجازه از شما میگرفتم و خیلی بهتر بود، ولی میدانم که شما هم این اجازه را میدادید ولی علتش این است که من وقت کافی نداشتم. همان روز ابلاغ کردند...
به همسرم کمی دلداری بدهید،.... اطلاعات کافی ندارد. اصلاً نباید ناراحت باشد، باید نظرش به خدا باشد، مگر اینها زن و بچه ندارند. در گروه ما که حدوداً سی نفر بودیم، 15 نفر از من بزرگتر که 55 سال و 40 سال و بقیه همسال من بودند. همسرم! من تو را و دو فرزندم را به خدای لایزال سپردهام و خدا پشت و پناه همه شما باشد. ما روزی که آمدیم به تهران و بعد از ظهر آمدهایم به کرمانشاه، ولی هنوز سر مرز نرفتهایم، حدود هزار نفر شخصی فقط اینجا هست، همه داوطلب و از طرف من ناراحت نباشید، چون راه خداست، بکشیم پیروزیم، بکشند ما را، پیروزیم. من یک سفارش برای برادران سوسنآباد دارم که اگر شما به جنگ دسترسی ندارید، اشکالی ندارد ولی حداقل کار بکنید، یعنی با فریادتان و با بحث و گفتگو با ضدانقلاب مردم را خوب آگاه کنید. ... قربان شما، سرباز اسلام، عبدالله سوسنآبادی از قول من خدمت مجاهد عزیز حجتالله سلام برسانید. از خدا طلب آمرزش شما و عبدالله سوسنآبادی را دارم و امیدوارم خدا به علم و دانش شما بیفزاید.
خداحافظ شما عبدالله سوسنآبادی.
1. سوره بقره، 156.
شهید سوسنآبادی در سومین روز از خردادماه 1334 در روستای سوسنآباد از توابع شهرستان اراک دیده به جهان گشود. او در خانوادهای کشاورز و متدین رشد کرد. تحصیلات ابتدائی را در زادگاهش پشت سر گذاشت. از نوجوانی شروع به کار کرد و حرفه تأسیسات ساختمان را در پیش گرفت. عبدالله در سال 1357 ازدواج کرد که ثمره ازدواجش دو فرزندی است که از او به یادگار مانده است. با شروع حرکتهای مردمی علیه حکومت پهلوی با حضور در راهپیماییها و مساجد به مردم انقلابی پیوست و پس از پیروزی انقلاب در جهاد سازندگی مشغول به کار شد.
او در نخستین روزهای درگیری ضدانقلاب برای دفاع از دستآوردهای انقلاب اسلامی و خدمت به مناطق محروم مرزی عازم مناطق غرب کشور شد و پس از شش ماه حضور در منطقه سرپل ذهاب به عنوان بسیجی بیسیمچی سپاه ریجاب هنگام درگیری با عوامل گروهک معاند رزگاری در ارتفاعات دالاهو به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در صحنه نبرد مفقود شد.