شهید سیدرضا سیدی؛ در نهم دیماه 1340 در روستای ور آباد از توابع شهرستان خمین متولد شد. ورآباد یکی از روستاهای خمین است که با شهر حدود 10کیلومتر فاصله دارد و آنقدر سرسبز و آباد هست که دوران کودکی بچههایش را به یادماندنی کند. از 7 سالگی پای به مدرسه گذاشت و از همان سالها نزد پدربزرگ به تعلیم قرآن و روخوانی میپرداخت.
نوجوانی و جوانی سیدرضا مقارن با دوران قیام مردم به رهبری امام خمینی(قدس سره شریف) برای رسیدن به حکومت اسلامی بود. اقتضای آن روزگار این بود که انسانها را بزرگ و اهدافشان را متعالی میکرد، همین انقلاب بود که مسجد کوچک روستا را تبدیل به پایگاه فرهنگی سیاسی مردم کرده بود. و سید نوجوان در حد توانش در این فعالیتها حضور داشت.
بعد از انقلاب اسلامی در سال 1361 با دیپلم برق به استخدام آموزش و پرورش در آمد و شغل انبیا را برای خدمت هر چه بیشتر در پیش گرفت. از آنجا که خودش کشاورز زاده بود حضورش در روستاهای محروم برایش بسیار دلچسب و خاطرهانگیز بود و از این فرصت کوتاه برای پیشرفت کودکان خردسال استفاده میکرد.
با آغاز جنگ تحمیلی دغدغه حضور در جبهههای نبرد جهت دفاع از سرزمین و عقایدش او را آرام نمیگذاشت به همین دلیل بود که علیرغم معافیت از خدمت سربازی و علاقه و عشقی که به آموزگاری داشت به صورت داوطلبانه از طرف بسیج دو مرحله به جبهه اعزام شد.
مرحله دوم حضور بسیجی گردان روحالله(قدس سره شریف) مصادف شده بود با عملیات بدر شب نوزدهم اسفندماه سال 63 آغاز عملیات بود. صدایی از عرش میآمد اینجا آن سوی هورالهویزه است. حوالی شرق دجله بخشی از این خاک غریب که حالا آلوده رد پای دشمن بعثی شده و جوانان این مرز و بوم آمدهاند تا این آلودگی را بزدایند. سید آر پی جی به دست دارد و هر کدام از همرزمانش به تناسب توان و آموزشی که دیدهاند، سلاحی در دست دارند. صدای تیر و گلوله همه جا را پر کرده و شبهای عملیات از پی هم میگذرد. خاکهای نرم و باتلاقی هور تا روز 26 اسفند شاهد جنگیدن سیدعلی بود. از آن پس سید در صحنه رزم در انفجار گلولههای توپ دشمن مفقود شد. پیکری در زیر خاک با پلاکی در گردن که دوازده سال مهمان باتلاق بوده است.
پدر و مادر طاقت دوری رضا را نداشتند و پیش از اینکه پیکر رضا به خمین باز گردد. روحشان به استقبال رضا رفته بود تا در کنار فرزندشان از سید شهیدان کربلا شفاعت بگیرند و به فیضی برسند. پیکرش پس از 12سال هور را وداع میکند. تا نور خود را به گلزار شهدای ورآباد بتاباند. 4 اسفند 1373 و پدر و مادر نیستند تا دردانه خویش را استقبال کنند اما زنان و مردان ور آباد هیچ کوتاهی نمیکنند در وداعی پر شکوه شهید تازه باز گشته آبادی را چون جانی شیرین دوستش دارند و با حزن و اندوهی فراوان به خاک میسپارند.[1]
1. پلههای آسمانی، ج 2، ص 74 - 76 با کمی تغییر.