بسم الله الرحمن الرحیم
و آن کسی که در راه خدا کشته شده، مرده نپندارید؛ بلکه او زنده ابدی است؛ ولیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت و البته شما را به سختیها بیازماییم.
خدایا! تو به من نعمت دادی؛ ولی من نا سپاسی کردم. تو به من احسان کردی؛ ولی من عصیانگری کردم. خدایا! تو به من ارزش انسانیت و مقامی والا دادی؛ ولی من نتوانستم قدر و منزلتی را که عطا کردی، نگهداری کنم. مولای من، از این که عمری را به خطاکاری و نا فرمانی نسبت به تو گذراندهام، از این که نتوانستم وظیفهام را انجام دهم و نتوانستم شکرگزار نعمتهای بیکران تو باشم، از درگاه با عنایت خودت، طلب عفو و بخشش میکنم. خدایا، اگر گناه از بندهات زشت است؛ اما بخشایش از تو زیباست. خدایا، اگر در حرکت به سوی تو توشه من اندک است، همانا که در توکل به تو حسن ظن دارم. اگر جرم من از عقوبت کردن تو هراس در دل انداخته است؛ اما امید من به من میگوید از خشم تو در امانم. خدایا! خاطرههای الهام یاد تو بر دلها چقدر گواراست و راه سپردن به سوی تو با اندیشه در راههای غیب چه شیرین است و ذوق مهر تو چه قدر خوشایند است. جام قرب تو چه قدر خوشگوار است.
فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة ... سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی(قدس سره)، نایب بر حق حضرت صاحبالزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، یاور مستضعفان، پدر یتیمان شهدای راه خدا. سلام بر معلولین، جانبازان، سلام بر چشم و چراغ این ملت، خانوادههای معظم شهدا و مفقودین. سلام بر پدر و مادر رنجکشیده و دلسوختهام. عزیزانی که زندگانی خود را صرف تربیت و پرورش من کردند. پدر و مادر مهربانم که تمام سختیها و مرارتها را بر خود تحمل کردهاند تا اولاد بزرگ کردهاند. هر کمبود و نا رسایی را به جان و دل خریدند و حاضر نشدند که فرزندشان ناراحت شود؛ ولی خداوندا من شرمسارم از این که قدر پدر و مادرم را ندانستم و نتوانستم کوچکترین خدمتی به ایشان بکنم. قادر نبودم حتی برای مقدار خیلی نا چیز زحمات بیدریغ آنها را جبران کنم. پدر و مادرم! امیدوارم که مرا ببخشید. اگر نتوانستم برای شما کاری کنم؛ ولی این که این راه را انتخاب کردم و رفتم، امیدوارم راضی شده باشید که لااقل زحمات شما را از دست نداده باشم. پدر و مادر عزیزم! در مرگ من تحمل داشته باشید. نمیتوانم بگویم گریه نکنید؛ اما اگر به خاطر امام حسین(علیه السلام) گریه کنید، خوب است. من الحمدالله با شناخت به این راه رفتم. همانطور که خودتان واقف هستید به مردم بگویید: او عاشقی دلسوخته بود و به آرزوی نهایی خود رسید.
خواهران و برادران عزیز و مهربانم! به شما سلام عرض میکنم و از اینکه نتوانستم برادر خوبی برای شما باشم، معذرت میخواهم. از شما انتظاری که دارم این است که کشته شدن من باعث این نشود که فعالیتی که برای این انقلاب دارید، کم بشود؛ بلکه باید بیشتر شود. پاسدار خوبی برای این انقلاب و خون شهدا باشید. همسرم، به شما سلام عرض میکنم؛ از این که نتوانستم در این مدت که با هم زندگی میکردیم، فردی شایسته باشم و اخلاقی نیکو داشته باشم، از شما معذرت میخواهم. ولی یک جمله میخواهم بگویم: ای مردم! من درس صبر و تحمل نسبت به شداید را از همسرم گرفتم؛ چرا که او در شهادت برادرش خیلی صبر کرد و خیلی حرفها را به خود تحمل کرده و مطمئن هستم که در کشته شدن من هم بیشتر مقاوم و صبور میشود... .
در مقابل مردم ایثارگر، شهیدپرور خداجوی و انقلابی، من هرگز نمیتوانم حرفی بزنم؛ چرا که زبانم الکن و قلمم قاصر است و تنها مطلبی که میگویم این است: در این مدت، در مکتب شهادت درس خواندم و امتحان دادم. امیدوارم که توانسته باشم وظیفهام را تا حدی انجام داده باشم. امام(قدس سره) را هیچوقت حتی برای لحظهای تنها نگذارید و همیشه او را دعا کنید. این است پیام خون شهدا. پشتیبان ولایتفقیه باشید و جنگ را فراموش نکنید. برای مردم خائن کوفه درس عبرتی باشد.
حافظ اسلام باشید و مواظب منافقین بدتر از کفار باشید تا به این نظام و کشور جمهوری اسلامی آسیبی نرسد. مجالس عزاداری را همیشه به پا دارید. فرزندم حسین! پاسدار اسلام باش که امید و آرزوی من است.
بر خلاف گفته کسانی که پسربچهها را شرور و نا فرمان معرفی میکنند، این شهید به گفته مادرشان نه تنها چنین نبودند؛ بلکه بچهای آرام و منطقی بود و سخنی بر خلاف گفته والدین خویش به زبان نمیراند و هیچ خواسته نا به جایی از ایشان نداشت. تکالیف دینی را از سن 11 سالگی آغاز کرد. با قرآن مأنوس بود و به مطالعه علاقه وافری داشتند. از دوران نوجوانی با حکومت طاغوت مخالف بود و در تظاهرات شرکت میکرد. بعد از انقلاب در سال 1359 وارد سپاه اراک شد. مدتی به عنوان بسیجی و بعد از چند ماه به عنوان پاسدار رسمی مشغول به خدمت شد. او حدود 36 ماه سابقه حضور در جبهه دارد. اینها چکیدهای از زندگی کوتاه اما پر افتخار شهید مرتضی لعلی است.
او در هفدهم مردادماه سال 1342 در شهر اراک متولد شد. در سال سوم متوسطه تحصیل میکرد که به عضویت سپاه درآمد و در روز دوازدهم بهمنماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه، هنگامی که به عنوان معاون گروهان در گردان قمر بنیهاشم(علیه السلام) خدمت میکرد در دژ جاسم بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.
ایشان فرزندی متواضع، برادری مهربان، پدری دلسوز و همسری وفادار و نمونه، رزمندهای شجاع، و به عنوان فردی از افراد جامعه، وظیفهشناس بودند. از او یک پسر به نام حسین به یادگار ماند.