بسمهتعالی
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان.
به خدمت پدر عزیز و بزرگوارم محمدعلی عسگری دعا و سلام میرسانم. اگر از اکبر عسگری بدی و یا کارهای ناپسند دیدی، ببخشی و حلالم کنی. به خدمت مادر عزیز خانم ... سلام و پس از سلام اگر از فرزندت اکبر، بدی یا خوبی دیدی، ببخشی و حلالم کنی به خدمت برادر اصغر سلام ای اصغر جان اگر از برادر خود هر چیزی که دیدی حلالم کنی، نامه برای یادگاری.
دور ز تو ای گلشن جانان چه نویسم
من مور ضعیف به شماها چه نویسم
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با این دل خونین به عزیزان چه نویسم
اکنون که این وصیتنامه را مینویسم صدای گلولهها و توپهای لشکر کفر همه ما را فرا گرفته است برادرانم را میبینم که تکبیرگویان در انفجار توپها شهید میشوند. خداوندا تو را به یگانگیات سوگند شهادت در راه اسلام را نصیبم کن.
گناهانم را ببخشی و در صف شهدا قرار بده، قدرتی به من عنایت کن و لطفی بفرما تا در آخرت لحظات عمر نامت را بر زبان داشته باشم.
سپاس خداوند بزرگ را که به من عنایت فرمود جانم را نثار اسلام نمایم.
پیروز باد اسلام و نابود باد دشمنان اسلام و قرآن و سلام به امام(قدس سره) بزرگوارمان امام خمینی(قدس سره).
خداحافظ - خدا یار و نگهدارتان باد.
بهار انقلاب هنوز هم تازگی داشت. دشتهای سبز ایرانزمین مملو از لالههای سرخی بود که از خون جوانان میهن روئیده بودند که تا ابد در ذهن و دل همه مردم به یادگار باقی بمانند. قهرمانانی که جوانمردانه به میدان زدند و حکومت ستمشاهی را سرنگون کردند تا شیرینی انقلاب اسلامی در کام ملت بماند. اما این بهار تازه از راه رسیده بود که دشمن بعثی خزان را برای ایرانیان به ارمغان آورد. دشمنی که تمام تلاشش را میکرد تا ایران و ایرانی را از میان بردارد و انقلاب و آرمانهای ارزشمند آن را در هم بکوبد و حالا وقت دفاع بود وقت ایستادگی و مقاومت.
دلاور شهید، اکبر عسگری، شیرمردی که در 30/5/1346 در روستای چزان از توابع شهرستان خنداب در استان مرکزی، دیده به جهان گشود. فرزند دوم خانوادهای مؤمن و انقلابی بود که به فرزندان خود مهر اهلبیت(علیهم السلام) و عمل به احکام دین را میآموختند. او روستازادهای بود که از اهالی سادهدل و دوستداشتنی این روستای زیبا، غیرت و تلاش آموخته بود. روزهای زیبای کودکی را در کنار خانواده مهربان و صمیمیاش پشت سر گذاشت و در سن هفتسالگی وارد دبستان شد. تا پنجم ابتدایی درس خواند اما بعد از آن به خاطر مساعد نبودن شرایط خانوادگی و عدم امکانات تحصیلی درسش را رها کرد.
پس از اینکه درس خواندن را کنار گذاشت چون پدر و برادرانش وارد کار شد تا او هم گوشهای از مشکلات زندگی را به عهده بگیرد و سهمی در تأمین مسائل مالی خانواده داشته باشد. کشاورز بود و علاوه بر تأمین مخارج در کارهای کشاورزی هم به پدر بزرگوارش کمک میکرد. به پدر و مادر بسیار علاقه داشت و همیشه با احترام و محبت با آنها برخورد میکرد. همه تلاشش این بود که گوشهای از زحمات خانواده را جبران کند. جوانی مهربان و متواضع که با دیگران با مهر رفتار میکرد. در وقایع انقلاب سن کمی داشت اما آواز عدالتخواهی مردم به گوشش رسیده بود. بنابراین با شروع جنگ تحمیلی به محض اینکه برای خدمت مقدس سربازی فراخوانده شد چون پرستویی عاشق به سمت سرزمین عشق به پرواز درآمد و در صف مدافعان میهن قرار گرفت. پاسدار وظیفه گردان ادوات لشکر 17 بود و برای پاسداری از میهن اسلامیاش به نبرد شتافت. یک سال مردانه در جبهه بود و در عملیاتهای مختلفی شرکت کرد و سرانجام در 18/11/1365 در منطقه شلمچه با اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در زادگاهش به خاک سپرده شد.