بسمهتعالی
پدر و مادر عزیزم سلام، عرض میکنم اینک در جبهههای حق علیه باطل هستم. لازم دانستم که وصیتنامه خود را بنویسم و از شما طلب بخشش نمایم. امیدوارم که مرا حلال کنید و از خداوند بزرگ تقاضا دارم تا شهادتم را مورد قبول قرار دهد. من برای مدتی امانتی از جانب خداوند نزد شما بودم و شما هم به خوبی در پرورش من نهایت دقت را به خرج دادید، اکنون وقت آن رسیده است که از امتحان دیگر حقتعالی سرافراز بیرون آیید و این امانتی را که پرورش داده بودید، به صاحب اصلیاش برگردانید. پدر و مادرم، مرگ حق است و همه میمیرند، به جز ذات احدیت. پدر بزرگوارم، از روزی که پا به دنیا نهادم تا به امروز که تو را شناختم در آغوش باز و پر مهر و محبت شما نمو کردهام و خیلی خوب به خاطر دارم که چه رنجها و زحمتی را در مورد من متحمل شدهاید.
مادر عزیزم، از همه زحماتی که به برای من کشیدهاید تقاضای عفو دارم و امیدوارم در روز قیامت که همه و همه برای حساب و کتاب در بارگاه عدل خداوند حاضر میشوند. تو هم یکی از افتخاراتت این باشد که شهید پروراندهای.
خواهران و برادران عزیزم، مرا ببخشید که نتوانستم برادری خوب برای شما باشم. خواهرانم، شما حضرت زینب(علیها السلام) را در روز عاشورا به یاد بیاورید تا مرگ من باعث ناراحتی شما نشود.
سرباز وظیفه بود و در تیپ یک لشکر 81 زرهی کرمانشاه خدمت میکرد. ارتش را دوست داشت چون به اخلاق و روحیاتش میخورد. نظم و انضباط خاصی داشت و سعی میکرد تا این نظم را در زندگیاش پیاده کند. نظم را از مولایش علی(علیه السلام) یاد گرفته بود و از سفارش ایشان که وصیت کردند به نظم در کارها استفاده کرده بود. در شهرستان آستانه علوی از توابع شهرستان شازند زندگی میکرد. در شهرستانی که با وجود امامزادگانی که داشت دلتنگیها و درد دلهای مردمش را در خویش جای میداد. بچههای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در این خاک آرمیده بودند و به خاطر آنها این شهرستان را آستانه علوی نامیدند. سرزمینی خوش آب و هوا با درختانی زیاد و سرسبز.
در یکی از روزهای خوب خداوند که مردم دور هم جمع بودند و به هم تبریک عید میگفتند، در سال 1344 دیده به جهان گشود. پدرش کشاورز بود و از دل زمین با سختی و زحمت فراوان و ریختن عرق کسب روزی حلال میکرد و سعی داشت تا زندگی خوبی برای خود و فرزندانش مهیا کند. فرزند سوم خانواده بود و دو برادر و چهار خواهر داشت که مانند پروانهای به گرد شمع وجود پدر و مادر میچرخیدند.
تحصیلاتش را تا کلاس پنجم ابتدایی ادامه داد و بیشتر در سرش کار مهم بود. هم کشاورزی میکرد و هم لحافدوزی و بنایی. چهار سال آخر عمرش، قبل از رفتن به سربازی بنایی میکرد و در این کار هم موفق بود.
از طریق لشکر 16 زرهی قزوین به جبهه رفت و حدود پنج ماه هم در جبههها بود تا سرانجام در بیست و دوم بهمنماه سال 1364 در منطقه عملیاتی کوشک مفقودالاثر شد. بیست سالی از مفقودیاش میگذشت که در هفتم اسفندماه سال 1378 تفحص و در شهرستان آستانه به خاک سپرده شد.