گاهی در میان تمام آرزوها پای دشمن به میان میآید و زیباییهای زندگی را میرباید. آرزوها را خراب میکند و آرامش و آسایش را از مردم میگیرد اما چیزی که هرگز نمیتواند از مردم بگیرد، امید و ایمان است. امید به رحمانیت خدا و ایمان به اینکه هر چه او برای آدمی رقم بزند، نهایت سعادت است. شهید بابک عسگری در بیست و نهم شهریورماه سال 1354 در تهران در خانوادهای صمیمی و مهربان دیده به جهان گشود. کودکی زیبا و دوستداشتنی که صدای شیطنتهای کودکانهاش هنوز هم در گوش خانواده و دوستان میپیچد و او را در یادها و خاطرهها زنده میکند. درسش را تا پایان دوره ابتدایی خواند اما جنگ امان زندگی به او نداد و شیطنتهایش را در زمان کودکی ربود و اجازه نداد که آرزوهایش به حقیقت بپیوندد. جهان اسلام از این ستمها بیشمار دیده است و این همان زمانی است که باید درس گرفت از دلاوریهای غیورمردان کربلا و از صبوریهای شیر زنانی که با چشمهایشان بدترین وقایع تاریخ را دیدند اما لحظهای ایمانشان سست نشد. که کربلای ایران گوشهای از کربلایی بود که سیدالشهدا(علیه السلام) به جهانیان نشان داد. اما در همه تاریخ ظلم همان ظلم است و ظالم همان ظالمی که ناروا و ناجوانمردانه بر مردمی هجوم میبرد و زندگیشان را لگدمال ستمهای خود میکند. در جنگ ایران دلاوران این سرزمین صف به صف در مقابل دشمن بعثی ایستادگی میکردند و با سینههایی سپر شده از آب و خاک میهن عزیزمان ایران دفاع میکردند و اجازه نمیدادند که ذرهای از این خاک به دست بیگانگان بیفتد. اما زمانی که بمباران هوایی صورت میگرفت مردم بیدفاع شهید میشدند در حالی که نمیتوانستند از خودشان دفاع کنند. شهید بابک عسگری در 13/11/1365 در حالی که یازده سال بیشتر نداشت، در تفرش هنگام بمباران هوایی دشمن به درجه شهادت نائل شد و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای ترخوران تفرش به خاک سپرده شد.