بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدالله رب العالمین.
الان آغاز رفتن است. باید به ذكر خدا آرام گرفت و كفار را به نابودی كشید. شكر خدا كه نصیبم كرد در راه خدا جنگیدن را، سختیها در بدن و ذرهای از درد آن چشیدن را. پدر و مادر عزیز، سفر، سفر رفتن است و این رفتن از آغاز تولد انسان به سوی قیامت بوده و هست و مهم این [است]که باورمان نشده مادر جان به سوی خدا [خواهیم] رفت و از خوف عذاب خدا و آن تنهایی شب قبر، تمام افكار غیر خدایی را دور [خواهیم] ریخت و فریاد و ناله [خواهیم] كرد كه خدایا از این همه گناه چه بكنیم. به خدا قسم دنیا خانه و كاشانه ما نیست. چه بدبخت مائیم كه برای دنیا چه كارها كه نمیكنیم. نگویید احمد مرد؛ چرا كه او تازه به دنیا آمده است. او به لطف و رحمت خدا به منزل خویش در بهشت رسیده است. پدر و مادر و برادران و خواهران، هر كسی كه میخواهد بر سر قبر من بیاید، باید با خدا پیوند داشته باشد. باید مسلمان باشد و در خط خدا و امام(قدس سره) باشد. خط امام(قدس سره)، همان خط لا اله الا االله در زندگیاش است. از كسی كه از دین محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نیست؛ از من هم نیست. نه دوست من است و نه خویشاوند من. در ضمن علاقه داشتم میان شهدای فتح المبین یا بیت المقدس یا طریق القدس و یا شهدای عاشق انقلاب معصومآباد دفن شوم. اما در مورد دفن من هر كجا كه مادرم صلاح میبینند دفن كنند. امیدوارم مادرم و پدرم از سر تقصیرهای من بگذرند و مرا عفو كنند. تو ای همسرم، بهتر بگویم همسفر قصهگوی شهد شاهدان شهادت، بر بستر گرم نینوا، گلویی بریده مانده برجاست. به تو میاندیشد كه چگونه میخروشی. تو با زینب(B) رازها داری و از عشق فاطمه(B) سخنها. فریاد بزن كه چه رفتنی! مبارك باد! بر بستر خاكی به خون نشستی كه از امامت حسین(علیه السلام) گذری هم بر آن كرده بود و تو پیام [رسان] خون من هستی. مرا به خاطر این كه وظایف همسری را به جا نیاوردم، ببخش. هر چه كه دارم چه نقدی و چه جنسی به تو میدهم كه در راه خیر از آن استفاده كنی. آخر، از تمام برادران و دوستان عزیزی كه رنجشی از من دیدهاند كه نمیتوانم از آنها در حال حاضر طلب عفو كنم، مرا ببخشند.
در بیستمین روز بهمن ماه 1339، در شهرستان دزفول به دنیا آمد. پرورشگاه او، دامان پر مهر خانوادهای مذهبی بود که با وجود این که پدرش در حکومت طاغوت یک نیروی نظامی بود؛ اما دینداری و اعتقادهای مذهبی حرف اول و آخر خانواده احمدرضا بود. سالهای پایانی تحصیلش با انقلاب اسلامی مصادف شد. از هنگام شروع جنگ تحمیلی با خانواده به شهر اراک مهاجرت کردند.
احمدرضا تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ریاضی ادامه داد. او که غم دین با گوشت و استخوانش عجین شده بود، خیلی زود به نیروهای انقلاب پیوست. با حضور در مسجد و پایگاههای مردمی، به دفاع از مردم در برابر ضد انقلاب و منافقین پرداخت. با آغاز جنگ ایران و عراق، در حالی که تازه ازدواج کرده بود با پیوستن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مسئولیت بیشتری یافت و با حضور در جبهههای جنگ، رسالت پاسداری از دین و کشورش را به عهده گرفت. او که زاده خوزستان بود، توان دور ماندن از سرزمین مادری را نداشت. در شروع سال 1361، برای چندمین بار عازم جبهههای نبرد با ارتش بعث عراق شد.
در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده دسته پیاده حاضر شد. پس از آن در عملیات رمضان شرکت کرد و در حالی که به عنوان فرمانده گروهان در گردان عمار از لشکر 7 ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خدمت میکرد در بیست و چهارم تیر ماه 1361، در راه کربلا (شرق رود دجله) مفقود الاثر شد. سالها پس از شهادتش، در شهریور ماه 1379، در تفحص کربلای شهدای رمضان، آثار بر جای ماندهاش را یافتند و در 21 شهریور همان سال بر دستان جوانان اراک، تشییع و بعد از هیجده سال، در ردیف یازده گلزار شهدا، در کنار همرزمانش جاودانه شد.