بسم الله الرحمن الرحیم
از خدا بترسید و درخواست وسیله نمایید و به او توسل جویید و در راه خدا جهاد کنید. خدایا من از دنیا وارستهام. از همه چیز خود دست شستهام. دلیلی ندارد که تسلیم ظلم و کفر شوم و خدا را به طاغوت بفروشم. من میسوزم تا راه حق را روشن کنم و همه قیود و بندها را بریدهام که آزادانه در معرکه حیات جولان دهم. خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم. خدایا پستی دنیا و نا پایداری روزگار مرا همیشه در نظرم جلوهگر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند. خدایا اینجا چه جایی است زیرا اینان را که مشاهده میکنم، انسانهای معمولی نیستند. هر یکشان دنیای اخلاق و عرفانند ولی حیف که هر یکشان پس از دیگری بهسوی معبودشان پر میکشند و دوباره ما میبینیم مسئولیت سنگین خونشان در اینجا به عهده ماست. انسان به برادران کوچکتر از خودشان حسرت میخورد. چون آنها آنقدر با اخلاص نماز و دعا میخوانند که انسان بیاختیار گریهاش میگیرد. خدایا من چگونه خودم را با این عزیزان مقایسه کنم. اینان دریای معرفتند. اینان خالصانه سلاح در دست میگیرند و عاشقانه میرزمند و جان تسلیم میدارند. خدایا دوست دارم مقداری از عشق و اخلاص و شجاعتشان را به من نیز عطا فرمائی. نمیدانم با چه زبانی مطلب را بیان کنم. وقتی با این برادران صحبت میکنم میبینم بعضیها برادرشان شهید و یا مفقود و یا اسیر است و اینان سلاح آنها را به دوش گرفتهاند. فقط باید انسان اینها را ببیند و درس بگیرد. واقعاً همین خانوادههای شهیدپرور هستند که با تربیت چنین عزیزانی نخواهند گذاشت امام(قدس سره) عزیزمان تنها بماند که خداوند این مقرب درگاه خودش را به ما منت گذاشت و عنایت فرمود که بتوانیم به واسطه او به اسلام عزیز خدمت کنیم و راه امام حسین(علیه السلام) بی رهرو نماند.
خدایا ا وجود اینها چگونه انسان میتواند اینجا را ترک کند، حال اینکه تاریخ تکرار شده و هر کس یاران امام حسین(علیه السلام) را یاری نکند، باید پاسخگو باشد.
باید پا در عرصه جنگ بگذاریم و در عمل ثابت کنیم و در راه حسین(علیه السلام) جان دهیم. از برادران میخواهم که جبهه را گرم نگه دارید تا آنها خسته نشوند و در آخر از خواهران میخواهم که زینب(علیها السلام)گونه زندگی کنند و از برادران میخواهم که ادامهدهنده راه شهدا باشند و علیاکبر(علیه السلام) وار زندگی کنند و در آخر از تمام آشنایان و فامیل میخواهم که مرا حلال کنند و از خداوند متعال بخواهند که قربانی شما را قبول کند.
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار. 29/ 9/ 65 اصغر لک. خداحافظ.
شهید اصغر لک در اولین روز از فروردینماه سال 1349، در روستای آشنا خور از توابع شهرستان خمین، به دنیا آمد تا روستازادهای باشد که از روستا به قلههای بزرگ معنویت میرسد. زمینه هم برایش مهیا بود و صفا و صمیمیت و یکرنگی اهل روستا نیمی از راه را برایش آماده کرده بود. هنوز سه سالش نشده بود که پدرش را از دست داد و در سایهسار بزرگمنشی مادر رشد و نمو یافت. رنج یتیمی موجب شد فقط تا سال اول راهنمایی تحصیل کند و پس از آن با احساس مسئولیت مشغول به کار شد.
نوجوان روستایی کارگری میکرد و نان حلال سر سفره میبرد. اهل دین و دیانت بود و صبر و دقت نظر بالایی داشت.
به عنوان بسیجی عازم دوره آموزشی و سپس در مناطق عملیاتی در گردان روحالله(قدس سره) خمین به عنوان تیربار چی مشغول به خدمت شد. او نزدیک به یک سال در جبهههای جنگ حضور داشت. در آخرین مرحله از اعزامش حدود یک ماه در جبهه بود که در نوزدهم بهمنماه سال 1365 با اصابت ترکش به سینهاش در شلمچه آسمانی شد. پیکر مطهر شهید را در زادگاهش به خاک سپردند.