دلم برای روزهای بودنت تنگ میشود. قرار بود سالها سایه سرم باشی و مرد زندگیام بمانی. و حالا روی سرم فقط یک نام باقی مانده. نامی به نیکی نام یک شهید.
خیلی از ازدواجمان نمیگذرد اما جنگ این حرفها سرش نمیشود. و تو مردانگی در خونت میجوشد من این را خوب میفهمم. شاید به خاطر همین است که دل به تو بستهام. گاهی دلم از نبودنت میگیرد اما وقتی به خاک کشورم فکر میکنم و به اینکه مردانی مثل تو همیشه باید در صحنه باشند تا کسی به جان و مال ما تعرض نکند، کمی آرام میگیرم.
این روزها فقط دلم را با یاد خدا آرام میکنم. تو مرد بهاری؛ مردان بهار همه چیز را بهاری را میطلبند حتی حال و هوای کشورشان را هم بهاری میخواهند. تو پاسدار وظیفه لشکر مهندسی رزمی 42 قدر بودی. شاید رفتهای تا هر چه زودتر بهاری آرام در انتظار مردم باشد؛ بهاری بدون دلهره، بدون دلتنگی، بهاری بدون جنگ و شاید خودت هم بیایی. دلم میخواهد این عید که بر میگردی، تولدت را کنار ما باشی. تاریخ تولدت را زیر لب زمزمه میکنم 2/1/1345 کاش امسال کنارمان باشی. کاش خاک داغ خرمشهر دامنگیرت نشود.
اما انگار آرزویم آرزوی بیجایی است چرا که ترکش خمپارهها به شکمت نشسته میگویند: عملیات پدافندی بوده و باز هم خاک خونینشهر به خون کسان دیگری رنگین شده.
تاریخ شهادتت را زیر لب زمزمه میکنم 19/10/1366.
تولدت کنارمان نبودی اما قول میدهم در گلزار شهدای اراک 21 شمع روی خاک پاکت روشن کنم.