اولین روز از فروردینماه سال 1341 بود. همه مردم علیالخصوص کودکان، بیصبرانه منتظر سبز شدن درختان بودند. پدر و مادرها سرگرم امور کار و خانه بودند و بچهها خوشحال از آمدن ماه خوبیها که عبدالله در روستای دودهک به دنیا آمد. خانواده مذهبی و مؤمنی داشت و روستایشان از توابع شهر دلیجان بود.
مادرش، با تمام وجود دوستش داشت. پسری خوشرو، آرام و مهربان بود با بازی گوشیهای نَمَکین کودکی که خستگی زندگی را از تن مادرش به در میکرد.
با علاقه زیادی که به درس و مدرسه داشت، با ذوق فراوانی تا پایان دوران متوسطه را تحصیل کرد و دیپلمش را اخذ کرد. روزهای دهه پنجاه، روزهای ملتهب و حساسی بود. موج نجاتبخش انقلاب آمده بود تا مردم را از سایه سالها حکومت ظلم بیرون بکشد. عبدالله هم دلش با انقلاب بود و هر وقت فرصتی دست میداد، در مبارزات مردمی شرکت میکرد و علیه رژیم ستمشاهی شعار میداد.
درسش که تمام شد، برای خودش شغلی دست و پا کرد و به کار مشغول شد. مدتی از این اتفاق نگذشته بود که وقت اعزام ایشان به خدمت مقدس سربازی فرا رسید. روزهای جنگ بود و کشور در تلاطم مبارزه با متجاوزان غاصب. مادر دلنگران پسرش بود، اما وظیفهای بزرگتر، او را وا میداشت ساک پسرش را ببندد، او را از زیر قرآن رد کند و پشت سرش آب بپاشد تا به سلامت از خدمت سربازی برگردد.
ایشان سرباز ارتش بود و قسمتش شده بود در لشکر 28 کردستان با دشمن مبارزه کند. بیستم بهمنماه سال 1361 از راه رسید و در هنگام درگیری با گروهکهای ضدانقلاب در محور دیواندره - سنندج، ترکشی به او اصابت کرد که آمده بود تا این جوان رشید مهربان را به ملاقات خدا ببرد. شهادت، قسمت این مرد جوان بود و وصیتنامهای هم از او به یادگار نماند. پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.