بسم الله الرحمن الرحیم
... به نام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان، در هم کوبنده ستمگران، یاور مظلومان. با سلام و درود به حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب برحقش خمینی(قدس سره) کبیر ماه جماران و با سلام و درود به ارواح مطهر شهیدان گلگونکفن که با اهدا خون پاکشان درخت پر بار انقلاب و لالههای سرخ حسین(علیه السلام) را آبیاری نمودند.
... باری خدمت مادر مهربان سلام عرض میکنم. مادر جان! شما را در نظر دارم و به رفتار شما آگاهم مادر جان اگر سعادت یاری کرد و به ملاقات حسین(علیه السلام) رفتم، مبادا شیون کنید؟ مادر جان! افتخار میکنید که خداوند متعال سعادتی به شما داده که در آن دنیا پیش حضرت زهرا(علیها السلام) روسیاه نیستید چون امانت را آنگونه که خواستند، تحویل دادی. مادر جان، خواهرانم را به آرامش، صبر و استقامت دعوت میکنی که خدا با صابران است. باید با صبر و استقامت مشتی بر دهان کافران از خدا بیخبر بزنید. مادر جان! یادت میآید بچه بودم با لباس سیاه مرا به مسجد میبردی آن موقع عشق حسین(علیه السلام) در دلم جا پیدا کرد. مگر نه اینکه عزاداری میکردیم برای مظلومیت حسین(علیه السلام). مگر نه اینکه راه آن حضرت امام حسین(علیه السلام) را باید دنبال کنیم، خب ما دنبال همین راه بودیم. ندای حسین(علیه السلام) شهید را لبیک گفتیم. مادر جان مانند حضرت زهرا(علیها السلام) که شاهد بود خیمههای حضرت امام حسین(علیه السلام) را آتش میزدند بچههای حسین را آواره میکردند{...}آنها را مشاهده میکرد و تحمل میکرد، رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) این قضیه را مشاهده میکرد، امامان معصوم(علیهم السلام) چگونه سختیها را تحمل میکردند تحمل به خاطر خدا آسان است. مبادا شیون کنید که دشمن را شاد کردهاید.
و همچنین خواهرانم شما هم باید زینب(علیها السلام) گونه تحمل کنید در برابر سختیها. به یاد اسیری حضرت زینب(علیها السلام) و طفلان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) باشید که چگونه گذراندند. صبور باشید. تحمل کنید. در ضمن شما همسرم، میدانید شما چه مقامی پیدا کرده و خداوند متعال چه عنایتی بر شما و کسانی که ادامهدهنده راه شهیدان باشند و نگهداری از فرزندان شهیدان کنند، دارد و از یک طرف هم چه مسئولیتی بر دوش شما نهاده، تربیت بچهها به عهده شماست که باید آنها را در خط امام(قدس سره) راه شهدا و پشتیبان ولایتفقیه تربیت کنید. نکند خدای ناکرده از مسیر اسلام خارج شوند که مسئولیت آن بر دوش شماست که انشاءالله با توکل به خداوند متعال و تحمل سختی با مشتی بر دهان منافقان و کافران از خدا بیخبر باشید.
همسرم را قیم و سرپرست بچهها مینمایم تا زمانی که بر بالین سر آنها باشد و نگهداری کند در ضمن در نامهای که قبلاً خدمت عمو حجت داده شده مقداری از بدهی و طلب را ذکر کرده بودم که در این وصیتنامه هم اشاره میکنم.
در ضمن حق فرزند و مادرشان هم که در اسلام مشخص شده و اگر مادرم هم با آنها نبود خرج او را میدهید {.........}و باز شما را به تقوا و تحمل در مشکلات دعوت میکنم. از کلیه آشنایان؛ دوست و بستگان و از تمام عزیزان بخواهید که مرا ببخشند چون بشر جایزالخطا میباشد مخصوصاً این حقیر گنهکار ضعیف. به امید باز شدن راه کربلا و آزادی ایران اسلامی.
والسلام علیکم و رحمهالله.
التماس دعا.
شهید علیمحمد عسگری.
شهید حاج علیمحمد عسگری در سال 1337 هجری شمسی در روستای حاجیآباد جاپلق از توابع شهرستان سربند در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. پدرش علاوه بر کار کشاورزی، مؤذن بود و در تمام طول عمر در هر شرایطی در موقع اذان با صدای بلند و رسا شروع به اذان گفتن میکرد و انجام این عمل را برای خود فریضهای خداداد تلقی میکرد و به خاطر شرایط زمانی و مکانی هیچگاه آن را تعطیل نمیکرد. ضمن اینکه اجداد این شهید همگی اهل کتاب و قرآن و به قول معروف میرزا و ملا بودهاند. شهید، تحصیلات ابتدایی را در روستای حاجیآباد به پایان رساند و به علت نداشتن امکانات تحصیل در روستا و مشکلات مالی ادامه تحصیل در شهر برایشان مقدور نشد. لذا در کار کشاورزی معین و یاور پدر شد. وی تنها فرزند پسر خانواده بود.
به همراه پدر و مادرش تا سال 1357 روستای حاجیآباد زندگی میکردند و در تمام این مدت به علت اخلاق اسلامی و خوب مردانه پدرشان همراه با ایشان با کدخدای روستا که دستنشانده ارباب ده بود، درگیر بود. او همیشه یاور مستضعفین و افرادی بود که سیلی خورده کدخدا و ارباب ده بودند. در سال 57 با دختر عمه خود ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه دختر و یک پسر میباشد که از ایشان به یادگار ماندهاند. وی از سال 59 به عنوان محافظ نماینده مردم سربند در مجلس شورای اسلامی همیشه همراه و پشتیبان ایشان بود و به همین خاطر نیز خانواده خود را به تهران نقل مکان داد و در یک خانه اجارهای زندگی میکردند. در خردادماه سال 1360 پس از خلع بنیصدر در اغتشاشی که توسط منافقین خلق در تهران صورت گرفت، توسط آنها به شدت با چاقو و اسلحه سرد مضروب و مجروح گردید و در بیمارستان امام خمینی(قدس سره) مدت بیش از یک ماه بستری شد که با الطاف پروردگار بهبودی حاصل کرد تا در مکان مقدستری به نام جبهه جنگ شربت شهادت بنوشند. پس از شروع جنگ تحمیلی وی خود را شدیداً موظف میدانست که به هر طریقی وارد بسیج و سپاه شوند و به جبههها عزیمت کنند. سرانجام در سال 61 وارد سپاه پاسداران گردیده و از همان سال بارها از طریق سپاه به جبهه اعزام شد تا سرانجام در عملیات کربلای 5 پس از ماهها نبرد جانانه در جبهههای رزم هنگامی که به عنوان فرمانده دسته در گردان امام حسن(علیه السلام) خدمت میکرد، در تاریخ بیست و دوم دیماه 1365 به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.