بسم الله الرحمن الرحيم
آنان كه ايمان آوردهاند و از وطن هجرت كردهاند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردهاند، آنها را مقام بلندى است در نزد خدا و آنان مخصوص رستگاران دو عالمند.
به نام خدا كه به ما جان داد تا بتوانيم او را ثابت كنيم و به مردمی كه شيطان در آنها نفوذ كرده بفهمانيم كه خدايى هست كه ما را يارى میكند و حركتى كه ما میكنيم از آن خود ما نيست بلكه اين حركت از طرف خداست كه به ما جان داده.
من بر احساس مسئوليتى كه نمودهام در راه الله و براى پاسدارى و حراست از انقلاب اسلامی كه خونبهاى شهيدان است، به جبهه مقدس جنگ میروم و به خدا اميدوارم كه انشاءالله تعالى با اين حمله عظيم و بزرگ و رزمندگان اسلام كاخ صداميان را نابود كنيم و تا قلب بغداد به پيش روى خود ادامه دهيم و در كربلا مرقد مطهر امام حسين(علیهم السلام) را زيارت كنيم و دوباره خود را براى جنگ با اسرائيل غاصب آماده كنيم. خداوند حجت عظيمى به ما نموده و در اين برهه از زمان چنين رهبرى را به ما اهدا نموده قدرش را بدانيم كه فردا در روز جزا در پيشگاه خداوند سرافكنده و شرمسار نباشيم و با وحدت خود هر چه بيشتر اسلام را يارى نمائيم. امام(قدس سره شریف) امت باعث شد كه ما دوباره به خود آييم و براى يارى اسلام بر پا خيزيم و با جان و مال خود جهاد كنيم. اى جوانان كه شما به اين رهبر و در واقع به انقلاب و به اسلام پايبند هستيد، قدر اين رهبر را بدانيد و راهرو او باشيد و از خط او منحرف نشويد تا اسلام واقعى را محافظت كنيد.
اى پدر و مادر گراميام: بدانيد و آگاه باشيد كه من راه خود را انتخاب كرده و از قيد و بند زندگى رها شده و آرزوى شهادت در سر میپرورانم. من دوست داشتم كه در كنار شما باشم ولى اسلام اين اجازه را به من نمیدهد چون من در راه اسلام و قرآن و مكتب خويش بايد به پيش روم اگر چه از جان خود بگذرم. براى من ناراحت نباشيد چون ناراحتى شما (اى پدر و مادرم) باعث عذاب روح من میشود. گفتهها زياد است رها كنيم ولى بايد به پايان رسانيد و خود را از قيد زندگى رها ساخت و حق را در بر گرفت. بارالها عمرى از من نگذشته است ولى گناهان من زياد است و كولهبار گناه سنگين است و از فرمانهاى تو سرپيچى كردهام كه شرمندهام. مرا از بخشيده شدگان درگاه خودت قرار بده و مرا مورد عفو خودت قرار بده.
در آخر نوشتههاى خود يك چيز از شما ملت غيور خواهانم و آن اين كه دعاى هميشه زنده خود را بعد از نمازهاى خود هميشه تكرار كنيد چون تا اين رهبر هست ما را به نقطه حق مطلق خواهد رسانيد.
خدايا خدايا ترا به جان مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تا انقلاب مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمينى(قدس سره شریف) را نگهدار.
از پدر و مادر عزيزم و از خواهر و برادرانم و ملت غيور میخواهم مرا ببخشند، براى من دعا كرده و از خدا طلب مغفرت براى من كنيد و مرا حلال كنيد. ضمناً پدر و مادرم از شما تقاضا دارم كه 3 ماه نماز و يك ماه روزه براى من بگیرید.
ابوالفضل حسن ميرى.
15/4/1361.
شهید ابوالفضل حسن میری فرزند علیاکبر در تاریخ یکم فروردین ماه سال 1345 در شهر محلات در خانوادهای مذهبی و انقلابی دیده به جهان گشود. او در سن هفت سالگی و در سال 1352 به مدرسه ابتدایی رفت و درسش را تا پایان مقطع ابتدایی گذراند. به گفته مادرش خیلی به درس علاقه داشت و همیشه نمراتش خوب بود و هیچ مشکلی در درس نداشت.
آن سالها مقارن شد با پیروزی انقلاب اسلامی، و او هم مانند دیگر افراد جامعه به فعالیتهای انقلابی میپرداخت و با خانواده در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد. از همان دوران نوجوانی برای کمک به مخارج خانواده به کار بافندگی مشغول بود ولی با این حال درسش را هم میخواند. دوران راهنمایی را در مدرسه آیت الله کاشانی گذراند و سیکلش را گرفت. جنگ تحمیلی که شروع شد به عضویت بسیج در آمد و منتظر بود تا درسش تمام شود و به صف رزمندگان و دوستانش در جبهه اضافه شود. انس عجیبی با قرآن داشت و مرتب هر روز صفحاتی از قرآن را قرائت میکرد.
ایشان در سال 1361 از خانواده خداحافظی کرد و به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد. او دینش را به انقلاب ادا کرد و زحمات زیادی در جبهه کشید و رشادتهای فراوانی از خود نشان داد. در تاریخ بیست و دوم دی ماه سال 1361 پس از چهار ماه خدمت در مناطق جنگی، در اردوگاه آموزشی ارقده در حین رزمایش با اصابت گلوله به شکمش به درجه رفیع شهادت رسید و باعث افتخار خانواده شد.
پیکر مطهرش در زادگاهش به خاک سپرده شد.