به نام خدای بخشنده مهربان
مپندارید که شهیدان راه خدا مردند بلکه زنده به حیات ابدی شدند. در نزد پروردگارشان متنعم خواهند بود و شما ای مؤمنان در مقام مبارزه با آنان خود را مهیا کنید و تا آن حد که میتوانید از آذوقه و آلات جنگی و اسبان سواری برای تهیه دشمنان خدا و دشمنان خود فراهم سازید و بر قوم دیگری که شما به دشمنی آنها آگاه نیستید و خدا به آنها آگاه است. و نیز مهیا باشید و آنچه در راه خدا صرف میکنید، خدا تمام را به شما عوض خواهد داد و هرگز به شما ستم نخواهد شد.
با سلام و درود به درگاه حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و با سلام به درگاه نائب بر حق و بتشکن زمان، امام خمینی(قدس سره) و بر ملت شهیدپرور ایران و سلام به تمام رزمندگان و با سلام به شبزندهداران و سلام بر مادرانی که شبها را برای عزیزان خود زحمت کشیدند و مانند لیلا، پسران خود را وارد میدان جنگ میکنند و درود بر تو ای مادر که همه دستهایتان رو به خدا است و سلام بر تو ای پدر که همه قوت و نیروی فرزند هستی. پدر جان! من این وصیتنامه را برای شما نوشتم. من را حلال کنید. هر خوبی و بدی از من دیدی، اذیت شما را کردم، باید ببخشی و تو ای مادر جان! شبها من را شیر دادی، برای من زحمت کشیدی. امیدوارم که شیرت را به من حلال کنی... .
بار خدایا تو را سپاسگزارم که به من توفیق دادی جان خود را در راه اسلام و دین خدا کنم و به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین(علیه السلام) زمانت را لبیکگویم و توفیق دادی در مدرسه عشق تحصیل کنم و کارنامه قبولی را دریافت کنم. آری راستی جبهه، مدرسه عشق است و کارنامهاش شهادت و کتاب آن قرآن و معلم آن روحالله(قدس سره). خدایا تو را سپاسگزارم که به من توفیق دادی که در مدرسه عشق قبولی را دریافت کنم. خدایا من دوست ندارم که در بستر، راحت باشم وقتی که رهبرم دستور میدهد اسلام در خطر است. عزیزان من هم مثل رهبرم انجام وظیفه میکنم. رهبرم میفرماید: هر کجا من وظیفه شرعیام ایجاب کند نمیتوانم ساکت باشم. پس ما هم پیرو آن رهبر هستیم. برادران شهادت خیلی شیرین است. این کلمات از قلب شهید غلامعلی قادری بر زبان و قلمش جاری شد و بر صفحهی سفید کاغذ نقش بست تا پاکی فکر و نظرش را به آیندگان نشان دهد.
او در بیست و نهم اسفندماه سال 1344 در روستای ورچه از توابع شهرستان خمین و در خانوادهای مذهبی و متدین و روستایی که اهل تلاش و کار و خدمت بودند، دیده به جهان هستی گشود. تا پایان دوره ابتدایی تحصیل کرد و پس از ترک تحصیل در یک تعمیرگاه و صافکاری خودرو شروع به کار کرد. در دوران جنگ تحمیلی به بسیج رفت و پس از دیدن آموزشهای نظامی به جبهه اعزام شد.
مادرش میگوید:
ما رضایتنامه به او دادیم که رفت جبهه. بعد از مدتی آمد مرخصی دیدم که لباسش خونی است. شب هنگام که خواب بود، رفتم بالای سرش دیدم که سینهاش را پانسمان کرده، تیر از پشت، زیر سینهاش را سوراخ کرده بود.
پس از بهبودی نسبی مجدداً عزم جبهه کرد و به عنوان بسیجی گردان علی بن ابیطالب(علیهما السلام) در صف مبارزان عملیات خیبر قرار گرفت. غلامعلی در هفتم اسفندماه سال 1362 در جزیره مجنون به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید سالها در منطقه جنگی مفقود بود و پس از تفحص در چهارم اسفندماه سال 1373 در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.