بسم الله الرحمن الرحیم
(وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
با سلام و درود بر مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و سلام بر نائب برحقش، امام خمینی(قدس سره) و رزمندگان اسلام و سلام و درود بر ملت شهیدپرور و شهدای گلگونکفن اسلام از آغاز تاکنون. اینک که وصیتنامهام را آغاز میکنم، با خود فکر میکنم که آیا من هم لیاقت آن را دارم که مورد قبول درگاه خداوند واقع شوم و لطف عظیم الهی شامل حالم شود و من هم به شهدای عزیز و گرانقدر اسلام ملحق شوم یا نه؟ اما اگر این فوز با عظمت و بزرگ ربالعالمین نصیبم شد و در این امتحان قبول شدم، از شما ملت سلحشور و قهرمانپرور میخواهم که تا میتوانید با مال و جان خود، اسلام و امام(قدس سره) عزیزمان را یاری کنید و نگذارید، همچون امام حسین(علیه السلام) لحظهای تنها باشد و بدانید که اگر چنین مسئلهای اتفاق بیفتد، در نزد خداوند مسئول خواهید بود و هیچگونه عذری نخواهید داشت.
و وای به حال کسی که به بهانههای مختلف خود را از این انقلاب کنار نگه میدارد و از شما میخواهم که برای پیشبرد دین مقدس اسلام و اهداف انقلاب اسلامی تمام سعی و کوشش خودتان را بکنید و انشاءالله این نبرد مقدس را تا پیروزی کامل ادامه داده و بدانید که وعده خدا حق است و بر طبق آیه شریفه ( إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا ). عاقبت، ما پیروزیم و هیچ شکی نیست که این دین، جهانی خواهد شد و ریشه همه کفرها و دروییها را خواهد کند، به امید آن روز.
و اما شما ای پدر بزرگوارم، سعی کنید که به جای این که از مرگ من ناراحت باشید، خوشحالی کنید و شکر خدا را به جا آورید که چنین فرزندانی را به شما عطا کرده که در راهش قربانی کنید و از شما میخواهم که مرا حلال کنید و ببخشید و شما ای مادر عزیزم، در غم مرگ من هرگز اشک نریزید و هیچگونه نگرانی به خود راه ندهید و سرفرازانه در بین مردم قدم بگذارید و افتخار کنید که فرزند کوچکی را در راه خدا دادهاید و اگر خوشحال باشید، این خوشحالی شما تیری است بر قلب دشمنان.
و ای برادران گرامیام، از شما میخواهم که راه مرا ادامه دهید و نگذارید که سلاح من بر زمین بماند و با تمام قوا علیه کفر و استکبار جهانی بجنگید و اماممان را با دل و جان و ایمان عمیق به خداوند متعال یاری کنید و نگذارید ذرهای ناراحتی ببیند.
و اما شما ای خواهران عزیزم، از شما میخواهم که زینب(علیها السلام) وار رفتار کنید و قهرمانانه در همه مجالس مانند او سعی کنید که منافقین را رسوا کرده و چهره کریه و زشت و اهداف پلیدشان را آشکار کنید و همگی مرا حلال کنید.
من طی این عمر کوتاه نتوانستم آن طور که شایسته است، شکر نعمتهای خدا را به جا آورم و دِین خود را نسبت به اسلام عزیز و مردم مسلمان ادا کنم؛ امیدوارم که خداوند از سر تقصیرات ما درگذرد و ما را از عذاب و آتش جهنم نجات بخشد. پدرم، من حدود دو سال نماز قضا و یک ماه روزه قضا دارم، آنها را ادا کنید و برای من طلب آمرزش کنید و هر چه را که دارم، در راه خدا انفاق کنید و همچنین به جای من از همسایگان حلالیت بطلبید و اگر پولی، چیزی از من مانده، آن را هم به فقرا بدهید و اندازه حقوق یک ماهم را به عنوان صدقه برایم بپردازید و در آخر از همه مردم و اقوام و آشنایان که از من ناراحتی دیدهاند، میخواهم که مرا حلال کنند و برای من از خداوند بزرگ طلب آمرزش و مغفرت کنند.
شهید عباس نظری در یکم مهرماه سال 1345 در روستای هفته از توابع بخش سربند شهرستان شازند و در خانوادهای مذهبی و متدین و روستایی که صفا و صمیمیت و یکرنگی اهالی روستا را به همراه داشتند، دیده به جهان هستی گشود. عباس در دامان سبز پدر و مادری مهربان و دلسوز و فداکار روزگار کودکیاش را سپری کرد و در این مدت با نماز و قرآن آشنا شد و راه مسجد را یافت و همراه پدر و مادرش به مسجد میرفت. پدرش کشاورز بود و عباس نیز در کنارش کار میکرد و نشان داده بود که از کودکی اهل کار و تلاش و زحمت است.
او تحصیلاتش را در روستا آغاز کرد و توانست با جدیت و تلاشی که داشت، دوران ابتداییاش را با نمرات عالی پشت سر بگذارد و به دوره راهنمایی برود. این دوره را هم با نشان دادن علاقهاش به درس به خوبی سپری کرد و به هنرستان رفت و با گرفتن مدرک دیپلم درسش را خاتمه بخشید و برای رفتن به دانشگاه آماده میشد.
با شرکت در کنکور سراسری در دانشگاه تهران قبول شد ولی حضور در جبهه را بر تحصیل در دانشگاه ترجیح داد.. او آرام و ساکت و درسخوان بود؛ در سالهای جنگ تحمیلی به عضویت سپاه درآمد و با پوشیدن لباس سبز پاسداری به عنوان بیسیم چی در گردان امام حسن(علیه السلام) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) مشغول به فعالیت شد.
حضورش در سپاه تا زمان شهادت ادامه داشت و او پس از ماهها خدمت عاشقانه در بیست و هشتم بهمنماه سال 1364 در منطقه عملیاتی فاو و در حین عملیات والفجر 8 به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از گذشت سالها که در منطقه عملیاتی مفقود بود تفحص و در چهاردهم مهرماه سال 1376 به زادگاهش برگشت و در گلزار شهدای روستای هفته آرام گرفت.