بسمهتعالی
با نام خدا، با یاد خدا و برای خدا.
به نام یگانه توحید عالم، پروردگار متعال و با سلام بر سینه سپران حق و سربازان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و شکوهمندان جبهههای حق علیه ظلمت و سلام بر تمامی شهدای انقلاب اسلامی و اسرا و مفقودالاثرها.
چکیده نور را شروع میکنم:
مپندارید آنانی که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند بلکه آنان زندهاند و از درگاه خداوند روزی میگیرند.
با عرض سلام خدمت پدر بزرگوارم غلامحسین فضلی، به اطلاع جنابعالی میرسانم که غرض از مزاحمت برای وقت پر ارزش شما را نداشتم. به عرض شما برسانم که من به جبهههای حق علیه ظلمت میروم و خواستم شما را در جریان آن بگذارم. ای پدری که خون جگر خوردهای، پدری که بر مشکلات زندگی غلبه کردی و به خود دشواری دادی که خدمتگزار خدا و اسلام باشی.
ای پدری که همیشه در مشکلاتم دست ناتوانم را گرفتی تا به سیاهچال نیفتم. ای پدری که همیشه میخواستی کام زندگی را بر دهان ما شیرین کنی. ای پدری که بازوی توانمندت همیشه در اختیار اسلام است. ای پدری که علاقمند به رهبر آزادگان جهان هستی و به این علاقمندی عشق میورزی. ای پدری که همیشه وقت گرامی جوانیات را صرف کردی تا بچههایت به اسلام هدیه دادی. من دوستت دارم و به این دوستی بین من و تو عشق خواهم ورزید و تو را همانند دوست، والاتر از دوستهایم، بهتر از پدرهای دیگر میدانم و از تو راضی هستم. چه بسا باید حق پدری شما را بدهم، امیدوارم که شما نیز مرا حلال کنی. ای پدر گرامی میدانم که تو را چقدر اذیت کردم.
ولیکن من از تو طلب پوزش و مغفرت را خواهانم. پدر جان دیگر دوران بچگی من گذشت، من دیگر پا به سن بلوغ گذاردهام و همچنین باید به دستورات خدا عمل کنم و در همه مراحل زندگی موفق و صبور، شکیبا و بتشکن زمان باشیم. همان طور که قلبهایمان حصار میهن است. باید ایثار کرد و به این حرکت ادامه داد. من هم میدانم که جای خدمت من در جبهه بهتر است، باید به جبهه بروم و لا اقل مؤمن و معتقد به اسلام باشم. من که میتوانم در جبهه کار کنم، به جبهه خواهم رفت اگر شما راضی شوی، بهتر است.
پدر جان! فرزند شما چه بوده و چه شده و چه میخواهد بشود.
پدر جان! برخیز که ماندن اشتباه من و توست میدان عدو، شکارگاه من و توست.
بشتاب که در دیار ایثار و شرف چشم شهدای حق به راه من و توست.
محمود فضلی. 65/10/8.
شهید محمود فضلی در سال 1351 در روستای خیزاب، دیده به جهان گشود. او از همان اوان کودکی متین، شاداب و با ذوق بود. دوران تحصیلات ابتدایی خود را در زادگاهش پشت سر گذاشت. بعد از آن در سال 1362 همراه با خانوادهاش به شهرستان خمین آمد و تحصیلات راهنمایی را در این شهرستان گذراند. او در دوران تحصیلات کوتاه خود از نظر اخلاق یک دانشآموز نمونه در مدرسه بود و به همین خاطر چندین بار جایزه گرفت. او یک هنرمند بود که در خطاطی حائز رتبه اول در سطح مدارس راهنمایی خمین شد.
در آغاز جنگ، او 8 هشت سال بیشتر نداشت و شاهد شرارتهای دشمن بعثی علیه هممیهنانش بود. در سال 1365 بعد از گرفتن مدرک سیکل به فکر رفتن به جبهه افتاد. او آن زمان چهارده سال بیشتر نداشت، به همین خاطر در بسیج پذیرش نمیشد، ولی بالاخره با اصرار خودش و به کمک پدرش که عضو سپاه بود، به آموزش نظامی رفت و بعد از گذراندن آموزش به جبهه کردستان اعزام شد. سه ماه و نیم در جبهه عرب بود و بعد از آن به شهرش بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت. ولی طاقت ماندن در آنجا را نداشت. میگفت: دیگر جای ما اینجا نیست، باید به جبهه رفت و در میدان جنگ حضور یافت.
محمود در دهم دیماه سال 1365 مجدداً به جبهه جنوب رفت و در عملیات کربلای 5 به عنوان بسیجی گردان امام رضا(علیه السلام) شرکت کرد و در چهاردهمین سال زندگی خود در بیست و دوم دیماه همان سال در شلمچه عراق شربت شیرین شهادت را نوشید. پیکر مطهر شهید پس از تشییع در زادگاهش به خاک سپرده شد.