محمدحسین، در نیمه آبان ماه سال 1316 در شهر اراک چشم به دنیا گشود. بچه پاییز بود؛ اما تحمل خزان کشورش را نداشت. دلش هوای بهار داشت و به کوچ پرستوها چشم دوخته بود. محمدحسین، کودکی زیبا و دوستداشتنی بود که با شیرینزبانیهایش به سرعت در عمق دل اهل خانه نشسته بود. کمکم گامهای کوچکش آماده رفتن به مدرسه شد و تا ششم ابتدایی تحصیل کرد و پس از آن یاور پدر در امور زندگی شد. احترام به پدر و مادر سرلوحه زندگیاش بود و در کمک به خانواده از هیچ کاری کوتاهی نمیکرد. با شروع جنگ برگی جدید از دفتر زندگیاش ورق خورد. جزء نیروهای بسیجی بود که در دل تاب و قرار نداشت و برای رسیدن به کربلای جبههها، لحظهشماری میکرد. وصف خوبیهایش در کلام نمیگنجد. مردی که تمام مشکلات خود و خانوادهاش را مردانه و بی سر و صدا حل میکرد؛ بیآنکه برای لحظهای خم به ابرو بیاورد. از مریدان امام خمینی(قدس سره) بود و در تمام راهپیماییهای زمان انقلاب حضور مستمر و فعال داشت. برای انقلاب اسلامی ایران، بسیار تلاش کرده بود و درست در روز جمعه سیاه در حالی که بارانی از گلوله بر سر مردم بیگناه میبارید، در راهپیمایی شرکت داشت و بدون هیچ ترسی روی عقایدش باقی ماند. او که دل در گرو امام(قدس سره) داشت و زیر لب آیات خداوند را زمزمه میکرد. کتاب محبوبش قرآن بود و زمانی که بر سجاده دعا مینشست، انگار در دنیایی دیگر قرار گرفته بود. در شهر اهواز برای خود که مغازه قنادی راهاندازی کرده بود و در کنار خانواده زندگی آرامی داشت. بسیار اهل صلهرحم بود و اگر برای دوستان و آشنایان مشکلی پیش میآمد، تمام تلاش خود را برای حل آن میکرد. شاید همین ویژگیهای شایسته بود که او را لایق شهادت کرد که در روز دهم دیماه 1359، در بمباران ساحل رودخانه کارون، شهر اهواز با ترکش خمپارهها به شهادت رسید. از او چهار فرزند به یادگار ماند.