نذر و نیازهای پدر و مادر بعد از 15 سال جواب داد و اولین پسر خانواده در سال 1324 پای در هستی گذاشت. به پاس قدردانی از لطف آقای آزادگی نام او را حسین نهادند. مادر حسین، سیده رقیه از نسل امام حسین(علیهم السلام) بود و به خاطر ارادت به جد بزرگش و گرفتن مرادش عهد بست، تا زمان نفس کشیدن روز عاشورا به اهالی روستای خیرآباد نذری دهد.
حسین از همان کودکی مهربان و خوش اخلاق بود، تحصیلات ابتدایی را در روستای خیرآباد به پایان رسانید. او کمک موثری برای پدر و مادر بود، پدرش را در امور کشاورزی و باغداری کمک میکرد. تلاش برای کسب در آمد و بهبود اوضاع مالی نه چندان خوب خانواده برای اطرافیان ستودنی میکرد. حسین در نوجوانی به تهران رفت. به خاطر علاقهاش به حرفه عکاسی روی آورد. استعداد بالای او در هنر عکاسی باعث شد تا در همان نوجوانی به یک عکاس ورزشی و بسیار ماهر تبدیل شود.
بعد از چند سال عکاسیهای بزرگ تهران او را میشناختند و به او سفارش کار میدادند. روز به روز کارش رونق گرفت و در آمدش را برای پدر و مادر میفرستاد. جذابیت و در آمد پایتخت نتوانست حسین را سرگشته کند. او علاقه شدیدی به پدر و مادر داشت و برای همین در سال 1346 به اراک آمد و مغازه عکاسی را در خیابان مخابرات راهاندازی کرد. عکاسی پوپک جزو چند عکاسی اندک شهر اراک شد اما به خاطر مهارت و حضور فعال حسین در مراسمهای اجتماعی و مردمی و گرفتن عکسهای به یاد ماندنی کاملاً برای مردم شناخته شد. حسین ازدواج کرد و زندگی مستقلی را تشکیل داد اما هیچگاه از پدر و مادر خود غافل نمیشد. یکی از خصلتهای تحسین برانگیز حسین، سر زدن به سالخوردگان زادگاهش خیرآباد و کمکهای هر چند اندک بود. این شیوه علی(علیهم السلام) وار حسین جزئی از زندگیاش شده بود و هیچگاه از آن کوتاهی نمیکد. با شروع انقلاب و فعالیتهای مردم، حسین همگام با آنها وقایع را با دوربین ثبت میکرد. او مصمم بود تا تاریخ و اتفاقات شهر را ثبت و در بایگانی عکاسی حفظ و نگهداری کند تا آیندگان از وقایع گذشته درس عبرت بگیرند و آن را فراموش نکند. حسین همیشه در یک دست دوربین و در دست دیگر اعلامیههای امام(قدس سره شریف) برای نشر و پخش در میان مردم داشت. زمانی که همسایهها او را مشغول تعمیر ماشین فورد قدیمیاش میدیدند، میدانستند که فردا حسین عازم قم است و به دیدن مراجع میرود. مادرش برای او دعا میکرد و نذرهای عاشورائیاش را با شکوهتر برگذار میکرد.
خورش قیمه روز عاشورا سیده رقیه در خیرآباد که برای 15 سال مرادش ادا میکرد، برای مردم مهم و جزء جدانشدنی مراسمهای دهه محرم شده بود، که همه به سهم خود در آن شرکت میکردند. حسین هم مثل همه مردم ارادت خود را به سرورش، امام حسین(علیهم السلام) نشان میداد.
با پیروزی انقلاب شور هیجان حسین هم مثل ردم بیشتر و فعالیت خود را در جامعه بیشتر نشان میداد. حس دلسوزی و کمک به دیگران همراه با لبخند و مهربانی او به فردی عزیز و دوست داشتنی تبدیل کرده بود. او زندگی فردی و انزوا را دوست نداشت و تا آنجایی که ممکن بود، سعی میکرد فامیل و آشنا را دور همدیگر جمع کند و از تجربیات همدیگر در زندگی استفاده کنند.
با شروع جنگ حسین نا آرام شد. او دوستان زیادی در اهواز داشت و شنیدن تجاوز رژیم صدام و به خاک و خون کسیدن مردم خوزستان او را سخت ناراحت کرده بود. غیرت و مردانگیاش اجازه ماندن نمیداد. خواب و راحتی برایش حرام شده بود او از خانواده و مادرش اجازه گرفت و عزم رفتن کرد. کمک به ایرانی در هر جای این مرز و بوم اعتقاد حسین بود. سیده رقیه او را راهی جنگ کرد و خود دلشوره و نگران منتظر برگشت فرزند شد. حسین دوربین و وسایل عکاسیاش را در کولهبارش گذاشت و راهی سرزمین آزمون شد. او به شهر اهواز رفت و به کمک هموطنانش شتافت تا زن و بچهها را به جای امن منتقل کنند. او همان روزهای اول جنگ ترکش خمپاره تاریخ و سرنوشت دنیویاش را به پایان رساند و به شهادت رسید. دوربین شکسته و در خون غلطیده حسین شاهد شهادت دلیرمردان بود اما فرصتی برای ایفای نقش نیافت.
امام حسین(علیهم السلام)، سرور شهیدان امانت خود را از سیده رقیه باز ستاند. اما سیده رقیه با دل شکسته هیچگاه ارادتش را از جدش کم نکرد و نذر شهید حسین حسنی تا آخرین سال زندگیاش ادا کرد. به دنبال پدر، فرزندش -محمدرضا- نیز در پانزدهم مرداد ماه سال 1362 به شهادت رسید.