دومین روز از فروردینماه سال 1356 بود که پسرم محمود به دنیا آمد. مردم سنجان برای تبریک به خانهام میآمدند. خوشحال بودم که خداوند فرزندی سالم به ما عطا کرده است، پسری که انشاءالله صالح هم باشد. درست جلوی چشمانم قد میکشید و من هر روز به خاطر اخلاق خوبش بیشتر از قبل دوستش داشتم.
هرگز با من، پدر، خواهر و برادرش تندی نمیکرد. اخلاقش بسیار خوب بود و به دل مینشست. محمود تا مقطع راهنمایی درس خواند و بعد از آن یار و یاور ما بود. پسرم قد کشیده بود و به عنوان سرباز وظیفه باید راهی میشد. یگان خدمتیاش لشکر 84 خرمآباد بود. با چشمی نگران و اشکبار او را بدرقه کردم. دلم نگران بود اما در توکلم به خدا قوی بود. پسرم را به خدا سپردم و به انتظار بازگشتش نشستم تا اینکه در سوم اسفند 1375، خبر شهادتش را در قصر شیرین برایم آوردند.
و چه درد بزرگی است داغ جوان دیدن. مادری که باید سینهاش محمل آرزوهای پسرش میشد. اما درد قلبم را فقط امید به شفاعت پسر شهیدم در آخرت، آرام میکند. باشد که شایسته نام مادر شهید باشم.