دل کندن از جگرگوشه بس دشوار و نا ممکن است. کسی که جان به او بستهای و تمام آرزوهایت را در وجود او میبینی. او که بس خوب بود و روز و شب با حرفهای دلنشین و شوخطبعیاش، خنده بر لبانت مینشاند تا غم دنیایات را فراموش کنی. چگونه راضی شوند او را به کام مرگ بفرستند. اینها دلایلی بود که نمیتوانستند به او اجازه رفتن به جبهه را بدهند. اما مسئله دفاع از ارزشها، آیین و مکتب تشیع در میان بود. هدفی بس والا که جان بخشیدن به خاطر آن بس گوارا بود. امینالله را خداوند در اولین روز شهریورماه سال 1346 در روستای میچان از توابع شهرستان اراک به علیاکبر و همسرش هدیه داده بود. پدر کشاورز بود و از دسترنج کریمانهاش، خانواده سادهزیست و قناعتورز او روزی میخوردند. امینالله، در دامان پر مهر پدر و مادری مهربان و دلسوز دوران کودکی را سپری کرد و با آیین مسلمانی و مهرورزی آشنا شد و دل در گرو دوستی اهلبیت(علیهم السلام) بست و کربلا را نقطهی عطف زندگیاش میدانست. با مکتب اباعبدالله الحسین(علیه السلام) که درس حریت و آزادی است، آشنا شد و تا آخرین روز حیات، نمازش را ترک نکرد. در همان روستا قدم در راه مدرسه نهاد و تا سوم راهنمایی درس را ادامه داد و در کنار آن، به پدر در کارهای کشاورزی کمک میکرد. دوست داشت تا مستقل باشد و هزینههای زندگی را خود تأمین کند.
بعد از گرفتن مدرک سوم راهنمایی، برای رفتن به جبهه آماده شد. به هر شکلی که بود از خانواده اجازه گرفت و به عنوان پاسدار وظیفه گردان زرهی، به لشکر 17 علی ابن ابیطالب(علیهما السلام) رفت و بعد از آموزشهای نظامی به جبهه اعزام شد. پس از حدود سیزده ماه نبرد دلاورانه و حضور در چندین عملیات، سرانجام در هفدهمین روز از مردادماه سال 1366 در منطقهی خرمشهر در یک عملیات پدافندی به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای روستای میچان به خاک سپردند.