بسم الله الرحمن الرحیم
اَشهدُ انْ لا اِلهَ الا الله و اشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ و اشْهَدُ انَّ عَلِیّاً وَلِیُّ اللّهِ و خمینی(قدس سره) روحالله.
من از خدا طلب بخشش از گناهانم میکنم و پناهی جز او نمییابم تا از خطاهایم به او پناه برم. خداوندا، تو شاهدی که من با دیدهای باز و با اطمینان قلبی پای به این راه نهادم و هدف را از همان اول در نظر داشتهام. من یکبار در روزهای پیروزی انقلاب حرف شهید شدن در راهت را به دل گرفتم. هنوز هم دنبال همان تفکر هستم و خط سرخ شهادت را دنبال خواهم کرد و میآیم به سوی تو ای ملجأ جمیع امور، ای که بازگشت همه بسوی توست.
برادران و خواهران ایمانیام، خدا را در نظر داشته باشید و از او بخواهید که اعمال همه مسلمین را خالص بگرداند که عملی با سوء نیت در برابر خدا هیچ ارزشی ندارد. امام(قدس سره)، ... و این عارف و سالک در راه خدا و مجسمه عدل و رأفت را با اعمال خود یاری کنید که همانا خدا را یاری کردهاید.
من از شما امت مسلمان طلب بخشش میکنم و از تکتک شما میخواهم که اگر خدای ناکرده حقی از شما به عهدهام مانده، از والدینم وصول کنید. آنهایی را که قابل پرداخت است وگرنه این بنده ضعیف خدا را که دستش خالی است و جز گناه و خطا در برابر عظمت خدا چیزی ندارد، به دیده بزرگواری خویش ببخشید.
پدرم و مادرم، شما برای من زحمتهای فراوانی را متحمل شدید که هیچ وظیفهای نداشتید. من از شما میخواهم مرا حلال کنید و از خدا برایم طلب بخشش کنید، خدا را در نظر بگیرید و اسلام و برقراری حکومت قرآن را بر همه چیز ترجیح دهید، بدانید که خداوند در قرآنش فرموده: ( لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ).[1] و اگر میخواهید خداوند از شما راضی باشد، آن چیزهایی را که بیشتر دوست دارید در راهش انفاق کنید. من به شما پدر و مادر افتخار میکنم و خدا از شما راضی باشد و همیشه مرا تشویق کردهاید که به جبهه بروم و قلباً راضی بودهاید که خود ایمان دارید به این انقلاب و به امام(قدس سره)، برادرانم و خواهرانم نیز باید مرا ببخشند، اگر با آنها تندی کردم، تمام فامیلها و نزدیکانم، امیدوارم مرا ببخشند و خطاهایم را نادیده بگیرند.
خداوندا، مرا با شهید ابراهیم صمد،ی در جوار شهدای اسلام محشور فرما.
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، خمینی(قدس سره) را نگهدار.
1. سوره آل عمران، 92.
وقتی که بهار آمد او هم رسید. تولدی در دهمین روز از سال 1340. فتحالله که در شهر دلیجان خواروبارفروشی داشت و به کسب و کار مشغول بود، این پسر را ابراهیم نام گذاشت. ابراهیم از کودکی سر پر شوری داشت. با شنیدن ندای امام(قدس سره) در سال 1357 در حالی که تازه به دوران جوانی پا گذاشته بود، به سیل خروشان مردم پیوست و در روزهای انقلاب در حد توان فعال بود و همان جا راهش را انتخاب کرد. اهل ورزش و جنب و جوش بود و در کنارش درس میخواند تا وقتی دیپلم تجربی گرفت. در کنار تحصیل با بچههای همکلاسی یک تیم فوتبال درست کرده بودند و اوقات فراغت خود را با ورزش سپری میکردند. او هرگز اهل غفلت و انحراف نبود، این را زمانی فهمیدم که با آغاز جنگ تحمیلی سروش «هل من ناصر ینصرنی» را که شنید، دل از شهر و دیار و آنچه در آن بود، کند و عازم جبهه شد. از روزها قبل آرزویش را داشت و برای رسیدن به همین آرزو به عضویت بسیج درآمده بود. خیلی زود عازم نبرد شد.
هنوز بیست ساله هم نشده بود و آرام و مطمئن پر گشود به سوی معبود ازلی پرواز کرد و این آرامش ویژگی مردان خداست. با کولهباری از عشق و ایمان راهی جبهه دهلران شد. آنجا که در سال 1361 خصم بیداد میکرد. بسیجی گردان امام رضا(علیه السلام) در روز بیست و پنجم آبان ماه در درگیری مستقیم با دشمن به شهادت رسید. شهادتی که منجر شد ابراهیم تا سالها مفقود باشد. با پایان جنگ وقتی که تفحص شهدا آغاز شد، ابراهیم را در سال 1380 از آثار و پلاکش شناختند. شاید در مسابقات ورزشی مدالهای زیادی نگرفته بود؛ اما این پلاک، گرانبهاترین مدال افتخارش شد. او را به زادگاهش بردند و در گلزار شهدا برای نسلهای بعد به یادگار گذاشتند.