بسم الله الرحمن الرحیم
بارالها تو را سپاس میگویم که بار دیگر نظر لطفت شامل حال این بنده گنهکارت گشت که بتوانم بار دیگر به جبهه بیایم و با دشمنان تو و دشمنان دینت ستیز کنم. خدایا ما پاسداران با امام(قدس سره) و شهدا پیمان بستهایم تا آخرین نفس از اسلام و قرآن دست بر نداریم و تا آخرین قطره خون از اسلام و مملکت خود پاسداری کنیم و از هیچکس هراسی نداریم زیرا اگر بکشیم، پیروز و اگر کشته شویم به آرزوی دیرینه خود رسیدهایم و از خدای مهربان میخواهم اگر لیاقت شهید شدن را داشتم مانند مولایم و سرورم امام حسین(علیه السلام) جان دهم و سر در بدن نداشته باشم. تا بلکه با دادن سرم بتوانم دینم را به اسلام ادا نمایم و خدا گناهان مرا ببخشد و مورد عفو خود قرار دهد. و به برادرانم سفارش میکنم که بعد از من اسلحهام را برداشته و بر صفوف در هم ریخته دشمن حملهور شوند و مرا حلال نمایند. و ای خواهرانم! شما هم زینب(علیها السلام) وار با حفظ حجابتان و رساندن پیام شهدا به خواهران حزباللهی مشت محکمی بر دهان یاوهگویان شرق و غرب بکوبید. اما ای پدر و مادرم! من میدانم که نتوانستم برای شما فرزند خوبی باشم اما از شما تقاضا دارم که مرا مورد عفو و بخشش خود قرار دهید و برای من دعا کنید تا خداوند مرا ببخشد و در مجلس من کمتر گریه کنید و از مجلسهای پر خرج دوری کنید.
از تمامی بستگان، دوستان و آشنایان حلالیت میطلبم. (ضمناً اگر جنازه داشتم، مرا در بهشتزهرای اراک دفن نمایید.)
التماس دعا، بنده حقیر خدا، احمد قاسمی 27 / 09/65.
خاطره از زبان مادر شهید:
ایشان بسیار خوشبرخورد و خوشاخلاق و نسبت به ارزشهای اسلامی بسیار معتقد بود. حتی به مادرش در مورد بعضی مسائل گوشزد میکرد. بعد از شهادت دایی خود از مادر خود میخواهد که اجازه جبهه بدهد. ایشان اجازه جبهه را گرفتند. از 15 سالگی به جبهه رفتند. از مادر خود همیشه میخواستند که دعا کند تا به شهادت برسند. به مادر میگفت: شما 5 پسر دارید و اسلام فرموده که خمس اموال خود را برای رضای خدا بدهید یعنی که یک پسر خود را در راه خدا قربانی کند تا اینکه رفتند و به شهادت رسیدند.
شهید احمد قاسمی در بیست و ششم مردادماه سال 1347 در شهر ری در خانوادهای مذهبی، دیده به جهان گشود. از همان دوران کودکی روحیهای مذهبی و ظلمستیزی داشت و در سن 8 سالگی در راهپیمایی علیه حکومت ستمشاهی پهلوی شرکت میکرد. با مهاجرت خانواده به اراک، دوران تحصیلات را در اراک آغاز کرد و تا سال 1359 دوره ابتدایی را در دبستان ادبجو به پایان رساند و سپس دوره راهنمایی را در مدرسه آیتالله طالقانی ادامه داد. در همان دورهی راهنمایی در آموزش نظامی که در سال 1360 توسط بسیج اجرا شده بود، شرکت کرد. در حالی که سیزده سال بیشتر نداشت، به عضویت پایگاه شهید آیتالله اشرفی اصفهانی درآمد و فعالیت خود را ادامه داد.
برای اولین بار در سال 1362 و در حالی که پانزده سال بیشتر نداشت، عازم مناطق جنگی شد و در مراحل بعد هم چندین بار به طور داوطلب به جبهههای جنوب و غرب اعزام شد. در عملیاتهایی چون بدر، خیبر و والفجر 8 شرکت کرد. هر موقع از جبهه به مرخصی میآمد، به دیدن اقوام و خویشان میرفت و صفت پسندیده صلهرحم را به جا میآورد. به پدر و مادرش احترام فراوان میگذاشت. در سن 17 سالگی به عضویت سپاه درآمد و حدود شش ماه هم با لباس مقدس سپاه در جبهههای حق علیه باطل جنگید و حتی در یکی از مأموریتهایش در جبهه از ناحیه چشم دچار عارضه شیمیایی شده بود. تا اینکه در عملیات کربلای 4 چهار هنگامی که به عنوان فرمانده دسته در گردان امام حسین(علیه السلام) خدمت میکرد؛ مفقودالاثر شد.
مادرش به نقل قول از همرزمانش میگوید:
ایشان در حین پیشروی مورد اصابت ترکش قرار میگیرد و دوستانش گفتند احمد در حالی که مجروح شده بود، گفت: شما بروید به پیشروی خودتان ادامه دهید و بعد بیایید دنبالم. اما بعد دیگر کسی احمد را ندید. همه میگفتند اسیر شده ولی بعد از ده سال پیکر مطهرش را آوردند. پیکر پاکش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.