بسم الله الرحمن الرحیم
( يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ ).[1]
اى انسان حقا كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد. اشهد أن لا الله الا الله و اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه. گواهی میدهم که خدایی جز تو نیست و محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرستاده و نبی و آخرین پیغمبر توست. خدایا، شکر که مرا در این زمان آفریدی، مرا در این زمان که رهبریت و مرجعیت امام(قدس سره) است به حد تکلیف رساندی و خدایا، شکر که درهای جهادت را برویم باز کردی تا با جهاد اکبر را نیز شروع کنم (فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة) به خدای کعبه سوگند رستگار شدم.
خدایا حال که چنین رستگاری را به من عنایت فرمودی، توفیقی عنایت کن که در صف سربازان و جان برکفان آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشم و از آن دسته از شهیدانی باشم که در نزد خودت روزی ببرم. خدایا، راهی را که انتخاب کردم ابتدا و انتهایش تو بودی و هدفی را که دنبال کردم مقصودم تو بودی. خدایا، در مقابل این سختیها و دشواریها از تو بهشت نمیخواهم؛ بلکه پیروزی اسلام را میخواهم. سلام بر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، این فرمانده بر حق رزمندگان در جبههها و سلام بر نایب بزرگوارش، حضرت امام(قدس سره). ای امت حزبالله، شما را به خدا تا خون در رگهایتان هست، دست از این رهبر برندارید و اگر میخواهید سعادتمند شوید، به حرفهای این رهبر گوش دهید و او را تنها نگذارید.
مبادا مانند مردم کوفه قلبهایتان با امام(قدس سره) باشد؛ ولی شمشیرهایتان او را دریابد که اگر این راه را برای خودتان انتخاب کنید، ذلت و خواری را برای خود خریداری کردهاید؛ پس در هر حال او را دعا کنید. سعی کنید جبههها را خالی نکنید و عزیزانتان را به جبههها بفرستید که بهترین دانشگاهی است برای خودسازی. سعی کنید تا موقعی که جنگ بین اسلام و کفر هست، زندگی خود را با جنگ هماهنگ کنید نه این که جنگ را با زندگیتان که اگر خدای نکرده جبههها خالی شود اسلام را به اسارت خواهند برد و اسلام سیلی بزرگی میخورد و بازوهای پر توان اسلام را یاری دهید که سپاه و روحانیت هستند و در مجالس و محافل مذهبی شرکت کنید و مشت محکمی بر دهان منافقین و کوردلان بزنید.
پدر عزیزم، خیلی خوشحالم که همچون ابراهیم(علیه السلام) مقاومی و اسماعیلت را به قربانگاه فرستادی. هر وقت خبر شهادت مرا شنیدی بگو: «الهی رضا برضائک، (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ).[2] » پدرم، از این خجلم که نتوانستم در مدت کوتاه عمرم شما را یاری دهم. امیدوارم که مرا حلال کنی و در دعاهایت مرا فراموش نکنی.
مادر مهربانم، قربان تو فداکاریهایت و آن محبتهایی که نسبت به من داشتی. مادرم، در کارهایت صبر پیشه کن و اگر خبر شهادت مرا شنیدی، صبور باش، مانند مادر و شبیه آن زنی که حتی سر فرزندش را هم قبول نکرد و گفت: من چیزی را که در راه اسلام دادهام، پس نمیگیرم؛ پس اگر جنازهای نداشتم دعا کن و بگو فرزندم مانند فاطمه زهرا(علیها السلام) مفقودالاثر است و مرا نیز دعا کن و برایم حلالیت بطلب.
و تو ای خواهر مهربانم، در دنیا فقط تو را داشتم و تو بودی که زینب(علیها السلام) گونه مرا به میدان فرستادی. خواهرم، میدانم در دنیا چقدر رنج و سختی میکشی؛ ولی این را هم بدان که در آخرت اجری عظیم خواهی داشت. خواهر سعی کن حسین را درست تربیت کنی و تحویل اسلام بدهی که فرزندان شهدا باید الگو باشند و طوری با آنها برخورد کن که فراق پدر را احساس نکنند و مرا حلال کن و از همه آنها خداحافظی کن و برایم حلالیت بطلب.
شما ای برادرانم، عزیزانم، سعی کنید بیشتر به اسلام خدمت کنید و دست از این رهبر بر ندارید و جای خالی مرا در جبهه پر کنید و مرا نیز دعا کنید.
(خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار).
شهید قدرتالله مظفری 10/12/63.
1. سوره انشقاق، 6.
1. سوره بقره، 156.
شهید قدرتالله مظفری در یکم آذرماه 1344 در اراک به دنیا آمد. آرام بود و کمحرف. تا کلاس سوم راهنمایی درس خواند؛ اما بعد، بحبوحه جنگ آمد و غیرتش اجازه نداد جبهه را خالی بگذارد. در اولین سالهای جنگ، قدرتالله در سپاه خدمت میکرد و پاسدار بود. لباس پاسداری، اعتقادش بود و برای آن حرمت زیادی قائل بود. خودش و مادرش هرگز بدون وضو این لباس را نمیشستند. قدرتالله با همین لباس رفت جبهه، به شرق دجله.
در اولین حضورش در جبهه، سه ماه پیک محور بود. بار دوم، فرمانده دسته شد تا عملیات بزرگ بدر که در شرق دجله اجرا میشد، از راه رسید. پس از چند روز درگیری، عملیات به مرحله پدافند رسیده بود. خط پدافندی لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) خاکریزی بود که از یک سو به هورالعظیم و از طرف دیگر به رودخانه دجله منتهی میشد. گردان امام حسن(علیه السلام)، مأموریت مقابله با پاتکهای عراقیها را داشت و قدرتالله هم در همین گردان بود.
روز جمعه، بیست و چهارم اسفند 1363 عراقیها ظرف مدت یک شب آنقدر تانک آورده بودند که سربازانشان از روی تانکها تردد میکردند، یعنی نیازی نبود پائین بیایند و دوباره بالا بروند. حین حرکت، آنتن بیسیم تانکها در هم میپیچید. سه ردیف تانک به همین حالت آماده نبرد بودند. درگیری که شروع شد، به لطف ایمان و استقامت نیروهای خودی، عملیات در مرحله اول با پیروزی همراه شد؛ اما شهدای بسیاری تقدیم این خاک شدند. قدرتالله، یکی از این شهدا بود که گلوله تانک کفار بعثی به سرش اصابت کرد و صورت زیبایش را از بالای لب برد تا با چهرهای زیباتر به ملاقات خدا رود. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپردند.