بسم الله الرحمن الرحیم
... با نام خدا و به نام تنها منجی عالم بشریت و با سلامی بیکران بر شهیدان اسلام از صدر تاکنون و با سلام و درود بر آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب بر حقش
در ابتدا باید اقرار به ضعف از این جهت نمایم که من کوچکتر از آنم که بخواهم وصیتی به امتی شهیدپرور نمایم ولی بنا به وظیفه وصیت دیگران را وصیت خود قرار میدهم. وصیت 72 تن یار کربلا که گفتند اگر بارها کشته شویم و باز به امر خدا زنده شویم دست از یاری شما آقا و سرورمان حسین(علیه السلام) بر نمینداریم و من نیز میگویم اگر هزارها بار کشته شوم و خدا به من قدرتی دهد روی پاهایم میایستم و از اسلامم و دین و شرف و آبرویم وطنم تا قطرهای خون در رگهایم جاری است، محافظت مینمایم و برای آزادی وطنم و گسترش اسلام پیامبرم از هیچچیز دریغ نمینمایم و به خاطر این به جبههها میشتابم که آزادی را و فریاد حقطلبانه مردم مظلومم را به گوش جهانیان برسانم...
... پیام انقلاب خویش را مظلومانه فریاد زدند. میروم ولی نه از روی احساسات و نه از روی انتقام به تنهائی بلکه بر حسب وظیفه و برای حفظ ناموس و برای قرآن و برای آبرو داشتن در آن دنیا در نزد ائمه(علیهم السلام) و شهیدان و برای حفظ اسلام و در آخر برای انتقام از شهیدان و تسکین قلب خانواده شهدا میروم زیرا حسین(علیه السلام) رفت و میروم. زیرا علی(علیه السلام) رفت و میروم. زیرا پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رفت و میروم. زیرا دوستانم یکییکی از پی یکدیگر رفتند و میروم تا از قافله عقب نمانم. میروم که در قیامت اگر خدا بخواهد با هم محشور شویم و میروم که به آرزویم یعنی شهادت برسم. میروم زیرا که خلافت مولایم علی(علیه السلام) را بر خلافت جباران و جور زمان ترجیح میدهم و میروم که فریاد شهیدان را هر چه بلندتر مانند زینب(علیها السلام) به گوش یزیدیان زمان برسانم زیرا آنانی که رفتند کاری حسینی(علیه السلام) کردند و ما که ماندهایم باید کاری زینبی(علیها السلام) بکنیم. و میروم وصیت میکنم زیرا که احساس میکنم باید وصیت کنم تا اوصیای من که در درجه اول دوستانم و در درجه دوم مستضعفین مظلوم است که دین دارند و شعور و شرفشان را به دنیا نفروختهاند و دین دارند و بعد از من آزادانه ندای پیروزی را به گوش جهانیان خواهید رساند. آنوقت خواهید دانست من و شهیدان دیگر که بودهایم، چه داشتیم و چه داریم و چه میخواستیم. و میروم زیرا که شهیدان پیام خویش را با خون گذاشتند تا بر ما بیاموزند که چگونه باید مرد.
و اما میخواهم کمی از دوستانم برایتان بگویم که استادانم بودهاند و آنان را بیش از یک دوست، دوستشان داشتم من پرندهای بودم با دو بال زیرا با داشتن دوستانم آزادانه با کمک آنها به پرواز در میآمدم ولی یک بالم را شکستند تا مرا از پرواز باز دارند ولی نخواهند توانست. من دو دوست داشتم که یکی با زیستن خود چگونه زیستن را بر من آموخت و دیگری با رفتنش چگونه مردن را بر من آموخت و چنین شد که یکی با زیستن سعادت را بر من آموخت و یکی با رفتنش شهادت را.
بعد از شهادت و مرگم مرا در طرف چپ محمد انصاریان دفن کنید تا همه بدانند هدف ما، راه ما، و دین ما و در آخر خدای ما یکی و مقدس است و آخر کار ما شهادت که او راهش را زودتر یافته بود و میخواهم همه بدانند که ما چند دوست باید در یک ردیف قرار بگیریم (تا ببینیم آیا در آن جهان نیز میتوانیم در یک ردیف قرار بگیریم) (انشاءالله که میتوانیم) تا به مردم بفهمانیم ما دوستان نسبت به هم وفاداریم و پی یکدیگر میرویم و همدیگر را هیچگاه فراموش نخواهیم کرد زیرا که عقیدهاش را میپذیریم و در عقیده او همانند خودش که همان عقیده به خداوند است، عشق میورزم.
و اما خانواده:
من ابتدا از یکایک خانواده حلالیت میطلبم و امیدوارم که مرا مورد عفو بخشش قرار دهند و بخصوص از پدر و مادرم میخواهم که خالصانه و از ته دل مرا ببخشند و مادرم که بعد از شهادتم باید سخنان زینب(علیها السلام) را در تاریخ زنده کند و پدرم نیز باید مانند دیگران تسلی خانواده شود و میخواهم که با مرگم هیچگونه تحول منفی در خانواده رخ ندهد و برادرانم باید همانند برادرم محمد انصاریان که رفت و من نیز از پی او رفتم که اسلام را زنده کنیم، پس شما نیز بکوشید و اسلام محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را زنده نگه دارید و هیچگونه را در خود راه ندهید و خواهرانم که باید مردن برادر و شهادت او را پذیرا باشند ولی خواری و ذلت و از بین رفتن دین محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را نپذیرند و در آخر از خداوند میخواهم که مرا تا نیامرزید، از دنیا مبرد.
30/10/65.
شهید والامقام محمدعلی مظفری در اولین روز از آبان ماه سال 1347 در خانوادهای مذهبی و معتقد به دین مبین اسلام در پرندک، دیده به جهان گشود خانوادهای نسبتاً پر جمعیت که همه فرزندان پسر بودند و هر یک به نحوی در تکاپوی کمک به پدر و مادر بودند. بینشان برادری و محبت جاری بود و بهترین دوستان و همراهان یکدیگر محسوب میشدند. روزهای کودکی را در خانواده پر مهرش سپری کرد و پس از آن وارد مدرسه شد.
تا پایان دوره دبیرستان تحصیلات خود را ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته تجربی شد. همیشه با همه مهربان بود. همیشه سعی میکرد با پدر و مادر محترمانه رفتار کند و با دیگر اعضای خانواده مهربان باشد اگر در بین دوستان و آشنایان کسی مشکلی داشت در حل آن میکوشید. به فرمان خداوند و دین مبین اسلام اهمیت زیادی میداد و سعی داشت رضای خداوند را در همه امور در نظر بگیرد. در نماز و عبادت پیشقدم بود و کتابی که همیشه میخواند قرآن بود. در مراسمات مذهبی به خصوص عزاداری ماه محرم شرکت میکرد و معتقد بود باید از عاشورا درس ایثار و فداکاری آموخت و در ایستادگی پیرو امام حسین(علیه السلام) بود. در حالی که درس صبوری را از حضرت زینب(علیها السلام) آموخته بود و به مادرش توصیه میکرد ایشان را الگوی صبر و مقاومت قرار دهد. همواره به برادران و دوستان توصیه میکرد تا رهرو امام(قدس سره) باشند و با جانشان از دین اسلام دفاع کنند. آرزویش شهادت بود و برای رسیدن به آن پر و بال میزد. تا اینکه با شروع جنگ تحمیلی راه رسیدن به سعادت را پیدا کرد و در لباس بسیج گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) وارد جبهههای حق شد. و پس از مدتی نبرد دلاورانه در دوازدهم بهمنماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 با اصابت ترکش شهد شیرین شهادت را نوشید و پیکرش در پرندک به خاک سپرده شد.