بسم الله الرحمن الرحیم
... اینجانب اسماعیل قاسمی گواهی میدهم به وحدانیت خداوند و اینکه محمد(q) فرستاده اوست و برای هدایت بشر به سوی ما آمده است. پس ای انسانها وقتی که خداوند میفرماید: جان و مال انسانها را به بهای بهشت خریداری کرده، چه نشستهاید؟ در کجا میتوان چنین معاملهای یافت؟ آیا هنوز وقت آن نرسیده که قفسها را بشکنیم و از این زندان بر محدوده دنیایی بیرون آییم؟ آیا هنوز وقت آن نرسیده که فرمان خدا را مطیع باشیم؟ آیا هنوز وقت آن نرسیده که نیتها را کنار گذاشته و به صورت ید واحده برای خدا گام برداریم؟ آیا هنوز وقت آن نرسیده که به کافران نشان بدهیم که شیعه علی(علیه السلام) هستیم. آیا هنوز وقت آن نرسیده که بر علیه کافران به جبههها به صورت سیل هجوم بریم. سکوت و بیتفاوتی تا کی؟ خفت و خواری تا به کی؟ ... .
پس کی باید از خواب غفلت بیدار شد. مگر نه این است که هفت سال جوانهای این مرز و بوم را به خاک و خون کشیدند. مگر نه این است که هر روز یکی از بهترین فرزندانتان در جبهه به خون خویش میغلتند، مگر نه اینکه هر روز این صدام و صدامیان از خدا بیخبر توطئه جدیدی را بر علیه این کشور و انقلاب و بر علیه اسلام بکار میبرند.
ای مسلمانان امروزه جنگ در رأس امور است، جامه عمل بپوشانید. وقتی امام(قدس سره) میفرماید مهمترین مسئله، جنگ است. دیگر جای هیچگونه شکی باقی نمیماند که باید به سوی جبههها شتافت.
برادرانم! من همیشه پیش خود میگفتم خدایا نکند مرگ من طوری باشد که در آن دنیا در حضور شهیدانمان شرمنده باشم و از خدا میخواستم که مرا همنشین و همجوار شهدا قرار دهد. و اکنون که خداوند لطف فرموده و شهادت را نصیبم گردانیده است، به نهایت آرزویم رسیدهام. و این را بدانید که این راه را با شناخت کامل رفتم و از روزی که وارد سپاه (این ارگان مقدس شدم)، خودم میدانستم که نهایت کارم شهادت است. امت حزبالله! امروز روزی است که باید شعارها به عمل تبدیل شود. و امروز روزی است که اسلام مظلوم واقع شده و احتیاج به یاری شما امت حزبالله دارد پس به خاطر خدا، امام(قدس سره) را تنها نگذارید و به فرمایشات ایشان توجه داشته باشید.
و اما سخنی با پدر و مادرم! این سخنان را باید با شرمندگی ادا کنم، چرا که من هیچوقت آنطور که باید و شاید، نتوانستم دین خود را نسبت به شما ادا کنم. و همین طور نسبت به برادران و خواهرانم و این را میدانم که در این مدت زندگیام جز اینکه شما را خون دل بدهم کار دیگری نکردم ولی شما با این مسائل ساختید و هر گاه که با من روبرو میشدید، با مهربانی و عطوفت با من برخورد میکردید ولی من خودم میدانستم که شما زجر میکشید و هر گاه که با دستهای پینهبسته شما روبرو میشدم، بغض گلویم را میگرفت و برای همین بود که سعی میکردم کمتر در خانه باشم. چون از روی شما خجالت میکشیدم. من در تمام عمرم حتی نتوانستم ذرهای از خوبیهای شما را جبران کنم و تنها راه را در این دیدم که شفاعت شما را در آن دنیا بکنم. اگر خدا لیاقت شفاعت را به من گناهکار بدهد.
در ضمن این موارد را حتماً عمل کنید:
1 - مقدار 3000 ریال به برادر ...... از برادران 21 حمزه سیدالشهدا(علیه السلام).
2 - مبلغ 1500 ریال به تبلیغات پادگان 21 حمزه سیدالشهدا(علیه السلام).
3 - مبلغ 10000 ریال کمک به صندوقی که جهت جبهه باشد.
این سه مورد را حتماً عمل نمایید. 28/9/65.
شهید اسماعیل قاسمی، فرزند محمدعلی، در روستای عبدلآباد از توابع شهرستان ساوه، در خانوادهای دیندار و سادهزیست، دیده به جهان هستی گشود. روزگارش را در کنار خانواده خوشبخت و دلسوز آغاز کرد و در دامان سبز مادری مهربان پرورش یافت. محمد همانند پسران روستا، بازیهای کودکانه را در کنار کار و کمک در کشاورزی آموخته بود و فریادهای شوق و شادی او در زمینهای کشت و کار نیز شنیده میشد. در خانواده با تعالیم دینی آشنا شد و چون پدر و مادر، اهل راز و نیاز عاشقانه با خدا بود. محمد دوستداشتنی، به مدرسه نرفت ولی پر توان و پر تلاش کار میکرد.
او تا کلاس دوم دبیرستان درس خوانده بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد انقلابی درآمد و به عنوان پاسدار، جامه سبز به تن کرد و مشغول حراست و حفاظت از دین و کشورش شد. از این طریق هم به جبهه اعزام و به عنوان مسئول دسته در گردان پیاده مشغول به خدمت شد.
او حدود بیست ماه به عنوان پاسدار و سه ماه هم به عنوان بسیجی در جبهه بود و در عملیات مختلفی حضور داشت و دلیرانه جنگید. با نیروهای زیر دستش با مهربانی و حسی برادرانه رفتار میکرد و فضایی دوستانه بر روابطش حاکم بود. او کادر گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساوه بود و پس از ماهها رشادت سرانجام در چهارم دیماه سال 1365 در منطقهی شلمچه در حین انجام عملیات کربلای 4 به شهادت رسید. پیکر مطهرشید در امامزاده سید علیاصغر ساوه به خاک سپرده شد.