به نام خدا و با یاد خدا و با درود و سلام خدمت آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش امام خمینی(قدس سره) و به امید پیروزی نهایی دلیرمردان عرصه پیکار که میروند تا کاخ ستمگر را زیر و زبر کنند و به امید آن روزی که این کفر ستیزان به صحن و سرای اباعبدالله الحسین(علیه السلام) برسند و به امید هر چه سریعتر نابودی این دشمنان اسلام و قرآن، وصیتنامه خود را آغاز میکنم. من خیلی کوچکتر از آنهایی هستم که اگر خداوند شهادت را نصیب من حقیر کند، شما را نصیحت کنم. جنگ و جهاد که رهبر عالیقدر، امام(قدس سره) امت که در بیاناتش میفرمایند: هر کس میتواند به جبهه برود و هر کس نمیتواند، در پشت جبهه به اسلام و مسلمین دعا کند. و من از امت شهیدپرور شهرستان دلیجان میخواهم که مانع رفتن فرزندانشان به جهاد در راه فی سبیلالله نشوند زیرا که جهاد از اهم واجبات الهی است و به قول برادر شهید ابوالفضل صادقی که در قسمتی از وصیتنامهاش چنین نگاشته بود: شما بدانید که فرزندانتان را که برای نماز تشویق میکنید چرا برای جهاد تشویق نمیکنید زیرا نماز بدون جهاد هیچ فایده برای مسلمان ندارد. ایران اسلامی برای دنیا نمیجنگد بلکه برای هدفی میجنگد که آن هدف اسلام است.
ما به خاطر اسلام جان خود را فدا میکنیم ، همانطور که امام حسین(علیه السلام) و یاران با وفایش جانشان را برای این اسلام و این امت فدا کردند و حتی بچه شیرخواره خود را فدای عزت و شرف کرد ... ما حسین(علیه السلام) را فراموش کرده بودیم ولی امروز هفت سال از جنگ سپری میشود ما اماممان را با جان و دل یاری کردیم و میکنیم. من از پدر و مادران میخواهم که مانع رفتن فرزندانتان به جبهه نشوید زیرا که در روز قیامت امام حسین(علیه السلام) و یارانش از ما سؤال خواهند کرد که چرا مرا یاری نکردی؟ چرا به یاد من نبودی و مرا فراموش کردی؟ مادرم! اگر من لیاقت شهادت داشتم و شهید شدم، از تو میخواهم که برای من گریه نکنید زیرا منافقین در دل میخندند. مادرم میدانم که از شهادت من غمگین خواهی شد ولی این را بدان که کسانی که در راه خدا شهید میشوند، مرده نیستند بلکه آنها زندهاند و نزد خدایشان روزی میگیرند. مادرم، پدر خستگیناپذیرم! اگر شهادت در راه خدا و در راه اسلام نصیب من شد، برای امام(قدس سره) و شما امت شهیدپرور افتخار بزرگی است. بهشتی مظلوم فرمود: شما بسیجیها هستید که جایتان در این دنیا نیست. انسان یک روز به دنیا میآید و روز دیگر هم از دنیا میرود. شما هم از رفتن من به سوی خدای متعال افتخار کنید چرا که افتخار شما برای شهادت من یک اجر بزرگی است در نزد خدای تعالی. اگر خداوند مرا برای شهادت انتخاب کرد و شهادت نصیبم شد، از شما طلب میخواهم که شما و همه مرا بیامرزند تا خدای متعال هم مرا به خود بیامرزد. اگر من شهید شدم از شما میخواهم که هر کس که هر چه بر من طلبی دارد، به او بدهید حتی فرد یهودی.
شهید اصغر قاسمی در اولین روز از بهار سال 1347 در دلیجان دیده به جهان گشود. با به دنیا آمدنش صمیمیت و مهر و محبت در خانواده بیش از پیش نمود پیدا کرد. همه از به دنیا آمدن او خوشحال و مسرور بودند. پدرش آقا ماشاءالله به یاد طفل ششماهه اربابش امام حسین(علیه السلام) نامش را اصغر نهاد. در دامان مادری با تقوا و با ایمان پرورش یافت و راه و رسم دینداری و زندگی را نیز از او آموخت. در سن هفتسالگی تحصیلاتش را آغاز کرد. دوره ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به اتمام رساند. بعد از آن درس را رها کرد و برای آنکه بتواند کمکخرج خانوادهاش باشد، به کار کردن مشغول شد.
شغلش سیمپیچی موتورهای برق بود و بعد از یکی دو سال شاگردی در این کار، ماهر و زبردست شده بود. تمام درآمدش را بدون هیچ چشمداشتی در اختیار پدرش قرار میداد. کسب رضای خدا برای او اولین و آخرین اولویت بود. از همین رو بسیار خوشاخلاق و خوشبرخورد بود. در کار و خستگی و سختی روزگار هم اخلاق نیکش را فراموش نمیکرد. هیچگاه از عصبانیت کسی را ناراحت و دلخور نکرد. برای خانواده و به خصوص پدر و مادرش ارزش و جایگاه ویژهای قائل بود. بعد از انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی در پشتیبانی از جبههها نقش شایانی داشت. سن کمش اجازه رفتن به جبهه را به او نمیداد اما همواره به فکر رزمندگان جبهه بود و در جمعآوری کمکهای مردمی برای آنها تلاش میکرد. تا اینکه در سن هجدهسالگی توانست خودش را به جبهه برساند. در جبهه نیز بیسیمچی گردان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شد و شجاعانه در عملیاتها شرکت میکرد. اصغر در سوم بهمنماه سال 1365 در جریان عملیات کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای دلیجان به خاک سپردند.