خدایا تو را میستایم و فقط تو را حمد میگویم که به من نیرو دادی تا در راهت، در جوار رزمندگان کفر ستیز اسلام باشم. خدایا همین برایم کافی است که در جوار این عزیزان باشم و از بوی عطر آنان استنشاق کنم. خدایا تو را شکر میکنم که به من نیرو دادی تا در راه برادرم قدم بردارم و اسلحه او را به زمین نگذارم. جبهه و میدان جنگ برای من محراب دعا و نماز است. سلام بر تو ای پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و اهلبیت(علیهم السلام) تو، که ما را از گمراهی نجات دادید و از خدای ساختگی خود و به خدای واقعی راهنمایی کردید، درود بر شما میفرستم که به ما امید دادید.
سلام و درود بر آقایم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، آنکه در انتظارش هستیم و به خاطر عظمت و ظهور اوست که میجنگیم. مولا! از ماندن، زیاد دلخوش ندارم و تنها تویی که به من امید میدهی وگرنه از مردن در راه خدا نمیترسم بلکه از ماندن و در بستر مردن میترسم. سلام بر تو ای نور چشمان تمام مظلومان جهان و اِی خار چشم دشمنان اسلام و ابرقدرتها، ای امام(قدس سره) امت، با تو پیمان میبندم که تا جان در بدن دارم لحظهای آرام ننشینم تا حق بر باطل پیروز شود و سلام بر امت همیشه هوشیار امام(قدس سره).
سلام بر شما پدر و مادرم. برای شما سخت است که بعد از محمد شاید نوبت من باشد ولیکن ما امانت هستیم، امانتی که خدا هر وقت بخواهد از شما خواهد گرفت. سرنوشت من هم چیزی مثل محمد است، چون دیگر با این زندگی خو گرفتهام. وقتی در منطقه نیستم مثل این است که چیزی گم کردهام. در اینجا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حکومت میکند. بگذار جهانیان بدانند هر که خدا را شناخت ترک سر کند.
اگر بر نگشتم به (آیندگان) بگوئید بچهها چگونه اسلام را زنده نگه داشتند و چه خونهایی در این راه ریخته شده است. آرزو دارم اگر مورد رحمت و رضای خدا قرار گرفتم و شهید شدم بر سر قبرم آرمی از سپاه بزنید تا علاقهام به خدا و سپاه که خود خانه خدا و خانه عاشق خداست و راه حسینی(علیه السلام) است، را دریابند.
برادرم بعد از اینکه مدتها در دانشگاه فکری و عملی درس خواندم، متوجه شدم همیشه دو سلاح را با خود حمل میکردم؛ یکی سلاح فکریام بود و قلم خونینم و دیگری سلاح مرگبار برای انسانهایی که نمیخواهند تحت فرمان الهی بروند. برادرم وصیت من به تو این است که هر دو سلاحم را با هم و توأم با هم برداری و نگذاری بر روی زمین افتد. خدایا! پروردگارا! تو که زندگی ما را بر مبنای سعادت قرار دادی، آخرت ما را بر شهادت در راهت قرار ده. آرزو دارم هنگام مرگ چشمانم را باز کنی تا دشمنان بدانند که با چشم باز به سوی معشوق رفتم. خدایا! امام(قدس سره)، چشم من است. خدایا! حاضرم جانم و همه چیزم را بدهم ولی چشمم را هرگز، خدایا از جانم بگیر و بر نورانیت چشمم، امام(قدس سره) و رهبرم، بیفزا.
رحیم فرزند مردی بود به نام سیدرضا که در محله او را به پرهیزکاری و اعتقاد، میشناختند. در سال 1341 در شهر اراک متولد شد. بعد از گذراندن تحصیلات عمومی در خرداد سال 1359 موفق به اخذ دیپلم ریاضی فیزیک شد. او همیشه جزو شاگردان ممتاز بود. روزهای بعد از پیروزی انقلاب با کارهای فرهنگی و تبلیغی فعالیت خود را در مسجد محل شروع کرد. پس از شروع جنگ تحمیلی با حضور در پایگاه مسجد امام رضا(علیه السلام) فعالیت رسمی خود در بسیج را شروع کرد و در پایگاه 16 شهدا حضور فعال داشت. در همان پایگاه اقدام به راهاندازی تیم فوتبال شهدای فجر نمود. برگزاری مسابقات فجریه با یاد شهدای این پایگاه در سطح شهر اراک از جمله اقدامات ایشان بود و این مسابقات همچنان به یاد شهدای پایگاه ادامه دارد.
خطاطی و طراحی و نقاشیهای او در سطح محل و شهر نشانهای از ذوق هنرمندانه و عقیده محکم و استوار اوست. در کنار هنر او هیچگاه از ورزش غافل نبود و از هر فرصتی در کنار بسیجیهای پایگاه به ورزش میپرداخت.
وی در چندین عملیات حضور داشت و بارها به جبهه اعزام شد؛ از جمله عملیات فتح شیاکوه، بیتالمقدس، والفجر مقدماتی، والفجر یک و ادامه عملیات خیبر. او دو بار نیز مجروح گردید. مدتی سرپرستی بخش فرهنگی بنیاد امور مهاجرین جنگ را به عهده داشت. سرانجام در سال 1365 بعد از قبولی در رشته خاکشناسی دانشگاه تهران و ثبتنام در دانشگاه با سپاهیان محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در معیت رزمندگان جهاد سازندگی عازم جبهه جنوب و در عملیات کربلای 4 و 5 به عنوان بیسیمچی مشغول فعالیت شد. در نیمهشب بیستم دیماه سال 65 به همراه دو یار همسنگرش به خیل شهدا پیوست. او در گلزار شهدای شهر اراک در کنار برادر شهیدش - محمد - آرمیده است.