بسم الله الرحمن الرحیم
( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي).[1]
به نام خدا و برای خدا و به یاد خدا و به یاد شهدا. به نام خدایی که جهان را دانشکدهای برای تربیت افکار جهانیان قرار داد. خدایی که نعمت زندگی بر ما عطا کرد تا در راه او قدم برداریم. خدایی که به ما نعمت عقل و تفکر داد تا راه صحیح زندگی کردن را انتخاب و از انحراف دوری کنیم. شکر خدا که ستارالعیوب و پوشنده گناهان است.
خدایا حال که چند مدتی دیگر به عملیات نمانده و ما قصد داریم با توکل بر خدا و ائمه(علیهم السلام) تو یورشی عظیم بر دشمن وارد کنیم. بندهای حقیر، گنهکار، مسکین، در حال نوشتن آخرین سخنانش است و امید دارد که همچون یک شهید حقیقی بمیرد. چرا که من حقیر در زندگیام کمی سنم نشد به اسلام خدمت کنم. امید دارم که خونم در راه انقلاب ایفا شود و لااقل مرگم بتواند به اسلام خدمت کند. خدایا در آخرین لحظات عمرم نمیتوانم با چه زبانی و چگونه با تو صحبت کنم چرا که من بندهای گنهکار و حقیر. خدایا من لایق آن نیستم که در راه تو قدم بردارم و چنین ادعا نیز ندارم ولی خدا لطف و کرم تو بینهایت است. تو مهربانی و بخشنده، امیدوارم که این بنده حقیر و گنهکار را ببخشی و توفیق شهادت را بر من نصیب کنی چرا که شهادت را عسل برایم شیرینتر است و امیدوارم بتوانم با دیده عزیزترین چیزم کمی از گناهانم را ببخشی. با کسب اجازه از محضر فرمانده همه نیروهای رزمنده آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش آقا امام امت خمینی(قدس سره) کبیر و با سلام بر سرور همه شهیدان اباعبدالله الحسین(علیه السلام) و شهدا و اسرا، مفقودین، معلولین، مجروحین و خانوادههایشان و با سلام و درود بیپایان بر زاهدان شب و شیران روز، این کفر ستیزان اسلام، این عزیزانی که جبهههای نبرد را با مناجات خویش عطرآگین کردهاند و صحنه میدان نبرد را بر دشمن تنگ کردهاند. با سلام بر خانواده عزیزم، پدر و مادرم و خواهران و برادرانم، امیدوارم که حال همه شما خوب باشد و ناراحتی از این بنده گنهکار نداشته باشید. پدر و مادرم، شاید این آخرین سخنان بنده حقیر باشد، بندهای که شما همیشه به او لطف و محبت داشتید. من در حالی این سخنان را میترسم که امکان دارد 80% ناراحت نشوید، گریه نکنید چرا که بین اولاد و والدین عاطفهای وجود دارد که نمیتوان در هجرت یکی از طرفین گریه نکرد، ناله نکرد ولی مواظب باشید هنگام عزاداری و گریه کردن، منافقین بر شما اثر نگذارند و در آن حال خدای نکرده حرفی نزنید که قلب آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و امام(قدس سره) امت و من و همه شهدا را ناراحت کنید. هنگامی که جنازهام به دستتان رسید و مرا در قبر گذاشتید، دستهایتان را بالا ببرید و این دعا را بگویید چرا که خدا دعا را در حالی که انسان دلش شکسته باشد، قبول میکند. دعا چنین است: خدایا پروردگارا، عزیزترین چیز خود یعنی فرزند خودمان را در راه اسلام و انقلاب فدا کردیم، خدایا این قربانی را از ما قبول بفرما و ثانیاً این پیر جماران، بنیانگذار جمهوری اسلامی را تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حتی کنار مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای ما نگه داری. همیشه این حرف در گوشتان باشد که من امانتی در نزد شما بودم و دور یا نزدیک باید مرا تحویل صاحب اصلیام میدادید و خدا را شکر کنید که مرا به بهترین وجه به صاحب اصیلام دادید. زندگی ما بسیجیها همانند زندگی عاشق است. عاشق حقیقی عبد به معبود که او را دیوانه کرده و نمیداند چه کند ولی باید رفت و هر بار عاشقانی به سوی معشوق پرواز میکنند، وقت و هنگام رفتن است و وصل شدن به جمع یاران.
پدر و مادر عزیزم و خواهران و برادرانم که از ابتدای زندگی همیشه و در همه حال راهنما و الگوی من در زندگی بودهاید، من حقیر و وامانده در محبس دنیا چطوری میتوانم از زحمات ... شما تشکر و قدردانی کنم. پدر و مادرم، این دنیا گذری بیش نیست، هر انسانی برای رفتن به این سفر باید کولهباری پر از کارهای نیک داشته باشد. حال اگر داخل این کولهبار، دلبستگی و وابستگی به دنیا باشند، دیگر نمیتواند خود را از بند این زندان نجات دهد.
پدر و مادر عزیزم، مرا اگر ممکن است پهلوی مجتبی داودآبادی به خاک بسپارید چرا که دلم میخواهد هر وقت آمدید بر مزارم زیاد گریه نکنید چرا که مجتبی یکه و تنها فرزند خانه بود و رفت، ولی شما هنوز 2 فرزند دیگر دارید. به خواهران سفارش میکنم که حجابشان را حفظ کنند چرا که حفظ حجاب آنان از خون من تأثیرش بیشتر است و همچون زینب(علیها السلام) باشید مبلغ اسلام. به برادرانم توصیه میکنم شما نیز همیشه پشتیبان اسلام و انقلاب باشید و نگذارید منافقین کوردل پا بر روی خون ما بگذارند و اما شما امت حزب الله! به نمازها، دعاها و نماز جمعهها اهمیت بدهید چرا که من از همین دعاها و نمازها به این راه کشیده شدم، مساجد و پایگاه را خالی نگذارید چرا که این مساجد و پایگاهها محکم و مصفا برای انقلاب و اسلام هستند، در ضمن دوست دارم کسانی که با ولایتفقیه و انقلاب مخالف هستند، در تشیع جنازهام شرکت نکنند و اگر میخواهند شرکت کنند، باید راهشان را عوض کنند وگرنه من راضی نیستم در تشییع جنازه و یا مراسم عزاداریام شرکت کنند. به برادران عزیز پایگاه توصیه میکنم پایگاهها را منسجمتر کنند و به همه امت مسلمین توصیه میکنم پشتیبان امام(قدس سره) عزیز و انقلاب باشید و نگذارید که امام(قدس سره) تنها بماند.
در پایان از پدر و مادر و خواهران و برادرانم حلالیت میطلبم و درخواست میکنم که همه مرا حلال کنید و من نیز همه را حلال میکنم. امام(قدس سره) و رزمندگان را دعا کنید و از همه تشکر میکنم که در مراسم تشییع جنازهام و مراسم عزاداریام شرکت کردند، تشکر انشاءالله اجر همه شما با اباعبدالله الحسین(علیه السلام).
در ضمن اگر جنازهام به دستتان نرسید ناراحت نباشید چرا که من در میان یاران حسین(علیه السلام) ماندهام و به بهشتزهرا بروید و همان جنازهها؛ فرزندان شما هستند. به یاد اباعبدالله الحسین(علیه السلام) باشید.
1. سوره فجر، 27 الی 30.
شهید محمد عسگری در اولین روز از اردیبهشتماه سال 1347 در شهر اراک متولد شد. مادری پاکدامن و پدری با ایمان که او را چون جان شیرین دوست داشتند، با لقمه حلال پرورشش دادند و او مهیا شد تا در جوانی در راه شهادت گام بردارد. دوره ابتدایی و راهنمای را که پشت سر گذاشت، جنگ تحمیلی آغاز شد. با ورود به دبیرستان علوی همکاری با بسیج را گسترش داد با این که سنش کم بود ولی عاشق جبهه و جهاد بود. جوانی مؤمن و با تقوا بود، هیچوقت نمازش ترک نمیشد. از لحاظ اخلاق، اخلاق نیکویی داشت. در مسجد امام رضا(علیه السلام) خیابان مشهد، فعالیت میکرد. اخلاقش زبانزد خاص و عام بود.
سال سوم تجربی را که در دبیرستان سهامالملک بیات شروع کرد، دیگر طاقت ماندن از دست داد. مادر با آب و آیینه بدرقهاش کرد. آن روز محمد هنگام خداحافظی با همکلاسیها چهره خندانی داشت که آن چهره هیچوقت از یادم نمیرود. هنگامی که میخواست به جبهه اعزام شود، عشق خاصی در چهره او هویدا شد. به فرشتههای آسمانی بیشتر شباهت داشت تا به انسانهای زمینی .... ظهر آخرین نماز جماعتش را در مسجد محل خواند، نمازگزاران هنوز از او به عنوان انسانی نیکوسیرت یاد میکنند.
همکلاسی عزیزم بسیجی شهید محمد عسگری در بیست و هشتم بهمنماه 1364 در عملیات والفجر 8 در فاو عراق به شهادت رسید و در گستره آتشبازی دشمن، پیکر مطهرش مفقود شد. پس از ده سال در سوم مردادماه سال 1374 آثار بر جای مانده از او توسط گروههای تفحص، شناسایی و در گلزار شهدای اراک در کنار برادر شهیدش - رحیم - به خاک سپرده شد.