بسم الله الرحمن الرحیم
( مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا).[1]
از ميان مؤمنان مردانىاند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در (همين) انتظارند و (هرگز عقيده خود را) تبديل نكردند.
به نام خدائی که جان عطا فرمود تا آفریدههایش ستایش او کنند و در راه او جانبازند و فنا شدنی عاشقانه را به بقائی ننگین و ظالمانه ترجیح دهند.
خدایا تا به کی از فراق دوستان بسوزم، تا به کی شهادت یاران را ببینم و در خود بپیچم، نه از اینکه چرا شهید میشوند، از اینکه آنها باید بمانند تا فرداها را بسازند اما دست تقدیر خداست که آنها را به نزد خود میبرد که وعده خدا حق است. خدایا، بارالها، پروردگارا، معبودا، از گناهان من درگذر هر چند که گناهان من بزرگ است اما از رأفت و بخشندگی تو کوچکتر است چرا که تو رحمان و رحیم هستی. ای خدای مهربان دوست دارم شهادت را، اما دوست دارم جهاد را، دوست دارم آنقدر در جبهه بمانم، آنقدر با دشمن مبارزه کنم که گوشت بدنم آب شود. پوست و استخوان بر هم چسبد، وقتی قدرت سلاح به دست گرفتن را نداشتم، شهید شوم (رضایم به رضای خدا).
... خدایا! از فراق دوستان بسوزم؟ تا کی شهادت یاران را ببینم؟
نه از اینکه چرا شهید میشوند، از اینکه آنها باید بمانند تا فرداها را بسازند. اما دست تقدیر خداست که آنها را نزد خود میبرد، که وعده خدا حق است.
بیایید جنگ و جهاد را بر همه کارها مقدم دارید.
اسلام عزیز است. اسلام احتیاج به خون دارد. بیایید از اسلام و قرآن دفاع کنید، که این جنگ اسلام و کفر است. من این راه را خودکامانه انتخاب کردهام، چون این راه، راه حسین(علیه السلام) است و نباید بگذارید خون شهیدانی چون بهشتیها به هدر رود، که این خواست منافقین است و نگذارید که سلاح شهادت بر زمین بماند و با این کار پوزه منافقین را بر خاک بمالید.
همیشه گوش به فرمان امام(قدس سره) باشید و از روحانیت در خط امام(قدس سره)، پشتیبانی کنید.
1. سوره احزاب، 23.
در هفتم شهریورماه سال ۱۳۴۱ به دنیا آمد. زادگاه پاسدار شهید مسلم معروفی روستای آشمسیان از توابع خمین بود. خانواده پاک و خداشناسی داشت. از این رو او را در دامان دینداری تربیت میکردند تا آنکه قدم در دوره دبستان گذاشت.
درسهای ابتدایی را در زادگاهش خواند اما چون روستایشان مدرسه راهنمایی نداشت، ناچار شد ترک تحصیل کند و به کار روی آورد. پس از مدتی به همین منظور به تهران سفر کرد. البته همراه پدر و مادرش.
در محیط تهران به رشد فکری خوبی رسید و در دوره نهضت فراگیر اسلامی، او نیز در این حرکت مقدس حضور داشت و کوشا بود.
انقلاب که پیروز شد، به سربازی رفت. سربازیاش مصادف با حمله دشمن به کشورمان بود. به همین خاطر، همه دوره سربازی را به خدمت در جبهه گذراند و پس از پایان خدمت زیر پرچم توحید، عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامیشد. از آن به بعد نیز چندین نوبت به جبهههای غرب و جنوب عزیمت کرد و در نبرد بدر مجروح شد و به شهر بازگشت.
لیکن، روح بیقرارش در شوق جبهههای نورانی جهاد، مشتعل بود. فرصتی دیگر پیش آمد و در عملیات والفجر ۸ به عنوان معاون گروهان در گردان روحالله(قدس سره) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) شرکت کرد و در حماسیترین نبردهای این عملیات، بر اثر اصابت ترکش به سر و صورتش به شهادت رسید. منطقه فاو هرگز فداکاریهایش را از خاطر نخواهد برد. پیکر مطهر شهید را پس از تشییع در زادگاهش به خاک سپردند.[1]
1. صحیفه عشق، ص ۲۷۷، با اندکی تغییر.