... اکنون که لطف خدا شامل شد و توفیق خدمت در جبهه نصیب من گردید، از همه برادران میخواهم که مرا حلال کنند.
خدایا! یاریمان کن که به نفس اماره، این شیطان درونی پیروز شویم.
خدایا! لیاقت شهادت به ما عطا کن و کمکمان کن که تا وقتی زندهایم، برای تو باشیم و در راهت قدم برداریم و از دستآوردهای انقلاب اسلامی پاسداری کنیم.
به من چشمی ده، که راهم را از میان کورهراهها بشناسم، و گوشی به من ده، و پایی ده، تا به راهی که شناختهام، ادامه دهم. و دستی ده، تا سنگلاخهای سر راهم را بردارم.
از فرزندانم میخواهم که:
به محض اینکه توانستند اسلحه به دست گیرند، سلاح مرا بردارند و از اسلام دفاع کنند.[1]
1. صحیفه عشق، ص ۱۳۳.
پاسدار شهید محمد فلاح، زاده روستای خلیلآباد خمین و پرورده خانوادهای مؤمن و رنجیده بود. در سال ۱۳۲۶ چشم به جهان گشود. در دوسالگی، از نعمت پدر محروم گشت. درسهای ابتدایی را در همان روستا خواند. نوجوان بود که به تهران رفت و در آنجا به کار پرداخت تا مخارج زندگی را تأمین کند. در قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲، شانزدهساله بود و با شور و حماسهای فراوان، در صف مبارزان با رژیم طاغوت قرار گرفت و به پخش اعلامیه و نوارهای حضرت امام(قدس سره) و برپایی جلسات سخنرانی پرداخت.
میکوشید تا مردم هر چه آگاهتر شوند و در این راه، با مزدوران رژیم درگیر شده و مورد تعقیب قرار گرفت.
در آن سالهای خفقان، به مبارزه مسلحانه روی آورد و از طریق فریضه نهی از منکر انجام میداد. عشقش آن بود که سلطه پهلوی سرنگون شود و حکومت اسلامی بر پا گردد. پیروزی انقلاب اسلامی، تحقق یافتن آرزویی بود که سالها برایش تلاش کره بود و به آن دلبسته بود.
پس از پیروزی، وارد نهاد مقدس سپاه شد و در پایگاه اصفهان به خدمتگزاری انقلاب مشغول بود.
چندی گذشت و به خمین منتقل شد. عشق و علاقهاش به جبهه، چندین نوبت او را راهی میدانهای جهاد و شهادت کرد. در جبهه سردشت، به مقابله با ضدانقلاب پرداخت. در جنوب، در عملیات طریقالقدس شرکت کرد و مجروح شد. پس از بهبودی نسبی، آخرین سفر نورانی خود را به جبهههای جنوب انجام داد و در مرحله سوم عملیات محرم هنگامی که به عنوان فرمانده گروهان در گردان روحالله(قدس سره) از لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) خدمت میکرد، به آرزویش که شهادت بود، رسید. پیکر مطهر شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.