بسم رب الشهداء و الصدیقین
آنقدر به جبهه میروم و میجنگم تا شهید شوم.
... ای جوانان نکنه در رختخواب ذلت بمیرید که حسین(علیه السلام) در میدان نبرد شهید شد.
ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی(علیه السلام) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بیتفاوتی بمیرید که علیاکبر(علیه السلام) حسین(علیه السلام) و با هدف شهید شد.
ای مادران! مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب زینب(علیها السلام) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود ... همه مثل خاندان وهب جوانتر به جبهههای نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید زیرا مادر وهب فرمود: سری را که در راه خدا دادهام، پس نمیگیرم. برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند. که اگر چنین کردند، روز بدبختی ما مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست. حضورتان را در جبهههای حق علیه باطل ثابت نگه دارید.
به سخنرانیهای امام(قدس سره) بیشتر دقت کنید و سعی کنید عظیمت او را همچنان حفظ کنید و اگر فیض (شهادت) نصیبم گشت، آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی(قدس سره) نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند، بر من نگریند و بر جنازهام حاضر نشوند. باشد که آنان را نیز متحول سازد و به رحمت الهی نزدیکشان کنیم.
سلام من را به رهبر عزیزم برسانید و بگوئید که تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد و با خداوند پیمان میبندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین(علیه السلام) همراه باشم.
... و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام را در زیر پرچم اسلامی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر اجرا در آید.
من به کسی بدهکار نیستم و از هیچکس هم چیزی طلب ندارم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار.
و منالله التوفیق.
شهید حسن قاسمی در بیستم خردادماه سال 1338 در روستای نهرمیان از توابع شازند در خانوادهای متدین و با تقوا، دیده به جهان گشود. کودکیاش را در روستا سپری کرد. در دامان مادرش درس ارادت و محبت به اهلبیت(علیهم السلام) گرفت. شیر مخلوط با اشک در روضه امام حسین(علیه السلام) را خورد و در سایهی لطف پدر نفس میکشید و قد میکشید. حلالزادگی و لقمهی حلالی که پدر زحمتکش او سر سفره میآورد، او را در مسیری قرار داد که ابتدایش ارادت و محبت است و انتهایش سعادت و شهادت است.
در نوجوانی و جوانی به همراه پدرش آقا محمدعلی کشاورزی میکرد و سعی میکرد باری از روی دوش پدرش بردارد و عصای دست خانوادهاش باشد. قبل از انقلاب اسلامی فعالیتهایی را در جهت پیروزی انقلاب در مساجد و روستا انجام داد.
بعد از انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی به کمک دوستان و اهالی مسجد روستا یک پایگاه بسیج در روستا تأسیس کردند. از همان روزهای ابتدایی جنگ برای اعزام به جبهههای نبرد مشتاق بود و روز شماری میکرد. در پایگاه بسیج روستا فعالیتهای زیادی داشت و در پشتیبانی از رزمندگان بسیار کوشا بود. تا اینکه بالاخره خودش را مهیای حضور در جبههها کرد. او اسطوره هجرت و مقاومت و از آنانی بود که جز توکل بر خداوند و شوق رضای حضرت دوست چیزی در خاطر نمیپرورانند. چه زیبا مینگارد که مادرم برای من گریه نکنید و جنازه مرا تحویل نگیرید، هم چنان که مادر شهید (وهب) وقتی سر فرزندش را برای او آوردند، سر را به سمت دشمن پرتاب کرد و گفت: من هر چه که در راه خدا دادهام، پس نمیگیرم. بسیجی جندالله سپاه بانه در نهم آذرماه سال 1362 در جریان درگیری با گروههای ضدانقلاب به کمین دشمن افتادند و در منطقه عملیاتی بانه به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در زادگاهش به خاک سپردند.