بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود بیکران به پیشگاه حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب برحقش امام خمینی(قدس سره) و با عنایت به خانواده شهدا و اسرا و با سلام به خانوادههای ایشان، آن زینبهای زمان.
اول مسئلهای که در وصیتنامه ذکر میکنم به پدر و مادر عزیزم است که در شهادت من گریه نکنید که از گریه آنان آبراههایی برای منافقین باز خواهد شد. خانواده عزیزم اسلام احتیاج به خون دارد، از شهادت ناراحت نباشید و هر موقع اسلام به فداکاری نیاز داشت پیشقدم باشید. خانواده عزیزم در شهادت من گریه نکنید زیرا که شهادت مرگ نیست بلکه به درجه و مقام بالای انسانی رسیدن است و پس باید به این مقام و درجه رسیدن را جشن گرفت و بر سر خانه پرچم سبز برافراشت زیرا که در راه هدف مقدسی گام برداشته و جان باختهام.
و در آخر از کلیه خانواده میخواهم امام(قدس سره) و رزمندگان اسلام را دعا کنند و دعا کنند هر چه سریعتر راه کربلا باز شود و توفیق زیارت پیدا کنید. ای خدای قادر و ای هادی بزرگ ما را به اسلام حقیقی در این زمان امام بزرگمان خمینی(قدس سره) کبیر پرچمدار آن است، رهنمون باش.
والسلام.
شهید مجید نظیری در اولین روز تیرماه سال 1345 در شهر اراک در میان خانوادهای مهربان و مذهبی دیده به عرصه هستی گشود. در تمامی مراحل زندگیاش فعال بود و در راه اعتقادات خود مبارزه میکرد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد. دوران نوجوانی ایشان با اوجگیری انقلاب و جوانیشان با دوران جنگ تحمیلی همراه بود. او در اوایل انقلاب در راهپیماییها و تظاهرات علیه حکومت طاغوت شرکت مینمود و کمتر مواقعی بود که او را در منزل بیابیم.
در زمان جنگ تحمیلی در حالی که در کلاس اول دبیرستان در حال تحصیل بود از سوی بسیج عازم جبهه شد و از آن زمان تا هنگام شهادت بارها به مناطق جنگی اعزام و چند بار نیز مجروح شد. هنگامی هم که در مناطق جنگی نبود بیشتر اوقات در روستاهای دور و نزدیک مشغول آموزش نظامی جوانان روستایی بود. از جمله خصوصیات اخلاقی ایشان میتوان به کوشا بودن و اعتقاد راسخشان به اسلام و امام خمینی(قدس سره) اشاره کرد. او خود را سرباز امام(قدس سره) میدانست.
همرزم شهید از لحظههای عروجش میگوید:
هنگامی که عملیات بدر به پدافند رسید. گردان امام حسن(علیه السلام) به خط پدافندی لشکر که از هور العظیم تا رودخانه دجله امتداد داشت، اعزام شد. محل استقرار ما به رودخانه دجله نزدیکتر بود تا به هور. برادر مجید نظیری پیک گروهان یکم گردان بود. مجید سید نبود ولی همیشه یک شال سبز دور گردن خودش میانداخت و موهای سرش هم همیشه بلند بود. روز دوم پاتکهای سنگین عراقیها به ظهر نزدیک میشد. چندین نفر از بچهها شهید و مجروح شده بودند. در حین عبور از پشت خاکریز مجید را دیدم که بالای خاکریز نشسته بود و آر پی جی میزد. ایشان مرا دید و صدا زد؛ رضا کلاهت را به من بده (توی لشکر بعضی بچهها یک نوع کلاه بافتنی سرشان میگذاشتند. من هم از آنها داشتم). وقتی مجید کلاهم را خواست برایش پرت کردم. گرفت سرش گذاشت. بعداً گفت تا حالا دو تا تانک زدم. خیلی خوشحال بود. به راه افتادم در حالی که چشمانم به مجید دوخته شده بود. او روی پا بلند شد تا آر پی جی بزند. یک مرتبه انفجاری رخ داد و مجید به پشت افتاد و همین طور غلت خورد تا روی زمین افتاد. بالای سرش رفتم، دیدم سرش قطع شده و خون از رگهای گردنش فوران میکند و بدین ترتیب جان به جانآفرین تقدیم و به خیل شهیدان گرانقدر دفاع مقدس پیوست.
او در بیست و پنجم اسفندماه سال 1363 در شرق رودخانه دجله عراق به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.