شهید روحانی قاسمی در نوزدهم شهریورماه سال 1343 در خانوادهای مذهبی در روستای ده سد از توابع شهر اراک به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود. وی تا مقطع راهنمایی به تحصیل مشغول بود. از دوران جوانی به کشاورزی و کارگری میپرداخت. با آغاز جنگ تحمیلی ابتدا به عنوان بسیجی و پس از دو مرحله اعزام داوطلبانه به عنوان پاسدار در جبهههای حق علیه باطل شرکت نمود. وی از رزمندگان فعال در طول 8 سال دفاع مقدس بود، به طوری که دائماً در جبههها حضور داشتند.
ایشان در بیست و ششم اسفندماه سال 1363 در شرق رود دجله عراق مجروح شیمیایی شدند اما تا آخرین روزهای دفاع مقدس همواره در جبههها حضور داشت.
بعد از جنگ نیز خدمت در لباس مقدس پاسداری را در گردان مهندسی، لشکر 71 روحالله(قدس سره) در شهر اراک ادامه دادند. در مراسمهای مذهبی نیز شرکت فعال داشتند. او با قرآن و ادعیه مأنوس بود و در زمینههای اذان و مداحی نیز فعالیت میکرد. سرانجام پس از تحمل سالها رنج مجروحیت در هفتم آذرماه سال 1385 در اثر عوارض ناشی از مجروحیت شیمیایی در بیمارستان بقیهالله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تهران دعوت حق را لبیک گفتند و به همرزمان شهیدش پیوست.
خاطره:
در سالهای پس از جنگ که هر از چند گاهی پیکرهای مقدس شهدا رنگ و بوی شهادت را به شهر تزریق میکرد، شهید غالباً در مراسم تشییع حضور پیدا میکرد و من هم با پدرم به دلیل محبتی که به یکدیگر داشتیم، در مراسم شرکت مینمودم و میدیدم که پدرم چگونه با حسرت به قافله شهدا نگاه میکرد و همیشه میگفت: «کاش من هم با شهادت از دنیا بروم».
در دوران کودکی حدود 7 سالگی همیشه پدرم من را به سر کار خود میبرد چون ایشان با لودر در سپاه اراک کار میکرد، من نیز علاقه خاصی به کار ایشان داشتم و با هم ساعات زیادی را با هم میگذراندیم. ایشان موقع اذان و نماز که میشد، دست از کار میکشید و به اقامه نماز میپرداخت و همیشه به نماز اول وقت و انجام واجبات و مستحبات تأکید فراوان داشت.[1]
در روزهای جنگ که هر از چند گاهی رزمندگان اسلام برای دیدار با رهبر و امام(قدس سره) خود به محضر ایشان میآمدند. بنده در حسینیه ایشان افتخار خدمتگزاری آستان آن بزرگوار را داشتم و دیدارهای زیادی را در آنجا نظارهگر بودیم. اما در یکی از دیدارها که از لشکر 17 علی ابن ابیطالب(علیهما السلام) نیز قرار بود بیایند، من انتظار دیدن اقوام و همشهریان خود را داشتم. آن موقع من میدانستم روحانی قاسمی علاقه شدید که به ولایت و امام خمینی(قدس سره) داشتند اما باورم نمیشد که در آن جمعیت در صف اول با علاقه و شور و حال مثالزدنی آماده ورود بود و زمانی که اجازه ورود به رزمندگان عزیز داده شد، با عشق و علاقهای به سوی جایگاه حرکت کردند.[2]
1. راوی: فرزند شهید.
2. راوی: پسر عموی شهید.