بسم الله الرحمن الرحیم
)وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ).[1]
با سلام و درود بر بزرگ مصلح و منجی جهانی امید محرومان و مستضعفان حضرت حجت بن الحسن العسکری(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب بر حقش فرزند رسول الله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) امام امت، خمینی(قدس سره شریف) کبیر ... و سلام بر شهدای گلگون کفن اسلام از هابیل مسلم تا آخرین شهدای سبیل الله و درود بر پویندگان حقیقی صراط المستقیم بالاخص امت شهید پرور و قهرمان پرور ایران اسلامی.
بار پروردگارا ای سبوح و ای قدوس، شکر بیحد و بیرون از شمار تو را که این مخلوق حقیرت را مسلمان قرار دادی و سپس در بهترین زمان و مکان که ایام پیروزی اسلام و مسلمین و اوج عزت و شرف دین رسول الله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است و در میان بهترین بندگان درگاهت قرار دادی و باز شکر که این بنده مسلمت را از مجاهدان در راهت قرار دادی و شکر فراوان از اعطای رهبری ملکوتی چون امام(قدس سره شریف) عزیز که زمزمهی همیشگی ما سلامت و طول عمر ایشان توسط تو که بهترین محافظان و ارحم الراحمین است. پس ای خدای مهربان سایه این نعمت عظمی را از سر این بندگان محتاج کم و کوتاه مگردان. الهی آمین.
در این مدت 7 سال انقلاب، خداوند تبارک و تعالی توفیقی نصیب اینجانب نمود و تا جایی که متوجه بودم چون هدف غائی را میدیدم قدر این نعمت را دانستم و همیشه امیدم به رضای حق تعالی بود و از کوچکترین حرکتی که چرخ انقلاب را تندتر کند، دریغ نورزیدم و در حالی که خوف دارم از این که شاید کارهایم در راه خدا نباشد، از رحمت و بخشش خدا نا امید نیستم. قبل از اعزام به جبهه این حقیر در سنگر علم در کلاس چهارم تجربی و همچنین در دانشگاه آزاد اسلامی مشغول بودم و خیلی هم علاقه به ادامه تحصیل داشتم هم بحسب ضرورت انقلاب و هم بحسب علاقهی وافرم به درس، ولی موقعی که احساس کردم حضور در جبهه جنگ لازم است با سیل خروشان راهیان کربلا به جبهه اعزام شدم و چه دانشگاه و مدرسهای بهتر از دانشگاه انسانساز جبهه و به حقیقت که بهترین دانشگاه است، باشد که سرافراز از این دانشگاه بیرون برویم. بار خدایا رضای تو خیلی بالاتر از بهشت توست پس ای خدا حاجات این حقیر را بر آورده بساز و مرا آن گونه کن که تو میخواهی و شهادت در راهت را نصیب من بگردان چرا که شهادت حیات جاودان است و در راه تو در خاک و خون غلتیدن و شهادت را عاشقانه پذیرفتن شیوهی ماست. برادر و خواهر محترمی که وصیت این حقیر به گوشَت میرسد اکنون که از این دنیای فانی میروم سخنانی با شما دارم که امیدوارم توجه کنید. همواره هوشیار باشید که در عالم دو حزب بیشتر نداریم یکی حزبالله و دیگری حزبالشیطان و چیزی بین این دو نداریم. سرنوشت شوم حزبالشیطان کاملاً مشهود است بروید و مطالعه کنید و اگر سعادت و نیکبختی را میخواهید، راه آن، عضویت در حزبالله است و مسلماً موقعی میتوان ادعای عضویت در حزب خدا بکنی که خدا گونه باشی یا به سوی خدا گونه شدن پیش بروی و باید کلیهی وظایف یک عضو حزبالله را بدانی و بدان عمل نمایی. برادرم و خواهرم که میخواهی عضو حزبالله باشی، هوشیار باش که زنجیرهی اتصال تو به معبود ولایت فقیه است و اگر به این حلقه مهم از زنجیر اعتقاد نداشته باشی به منزله آبی است که به قیمت جان تهیه شده باشد و در جویباری سرازیر شده و عاقبت به لجنزاری بریزد پس ای امت اسلامی ایران! تحت هیچ شرایطی از امام(قدس سره شریف) عزیز فاصله نگیرید و اگر خدای نا کرده روزی از ولایت کوچکترین فاصلهای گرفته شود نتیجهی آن انحطاط مسلمین برای سالها و شاید قرنها باشد. ... مسئله دیگر در رابطه جهاد است که فعلاً در راس مسائل است و به قول امام(قدس سره شریف) عزیز، ما برای خدا جنگ میکنیم خدا به ما همه چیز داده ما از او هستیم و به او تحویل میدهیم. این انگیزهی لشکر اسلام است. سخن کوتاه و لب کلام را بگویم و آن این است که کاری کنید فردا در مقابل رسول الله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و صدیقین و شهدا شرمسار نباشید که آن موقع دیگر پشیمانی سودی ندارد و همه ملت عزیز را به مقاومت بزرگ دعوت مینمایم و امیدوارم در این امتحان عظیم موفق شوید ... .
سفارش مهمی برای دانشجویان و دانشآموزان دارم و آن این که: دانشآموز و دانشجوی عزیز تو تنها متعلق به خودت نیستی، متعلق و مدیون همه به نسل امروز چون از سرمایهی نسل امروز برای رشد تو مایه گذاشته شده و هم متعلق به نسل فردا چون فردا شما رجال قومید و آنها انتظار شما را میکشند و اگر معنویت در صدر اهدافت نباشد به هیچ دردی نمیخوری، پس ای طالب علم، علمت را در این ایام حساس عمر به حد اعلای امکان برسان و فقط امید به رضای خدا داشته باش و بس
در اخر از پدر بزرگوارم و داغدیدهام و همچنین برادران و خواهران و اقوام و دوستان و آشنایان طلب حلالیت نموده و همه را به نماز اول وقت سفارش نموده و به خدا میسپارم در ضمن پدر بزرگوارم: مبلغی که در بانک دارم در صورت عدم نیاز به حساب جبهه و ساختمان نماز جمعه واریز کن ... خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره شریف) را نگهدار. والسلام علی من اتبع الهدی، جزیره مجنون، بنده حقیر خدا، محمد حسنی.
1. سوره بقره، 154.
شهید والا مقام محمد حسنی مردی از جنس رادمردان این سرزمین که برای آزادی و آبادی ایران زمین از جان خود گذشت و راه سعادت را برگزید تا به قرب الهی برسد و خوشبختی دنیای باقی را به دست آورد. او در چهارمین روز از خرداد ماه سال 1345 در شهر شهید پرور اراک (خورزن علیا) در خانوادهای مومن و متدین دیده به جهان گشود. فرزند پنجم خانواده بود و علاوه بر پدر و مادر خواهران و برادرانش نیز او را بسیار دوست داشتند و با هم ارتباط صمیمانهای داشتند. به خاطر ارادتی که به پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) داشتند، نامش را محمد گذاشتند. روزهای کودکی را در کانون پر مهر خانواده پشت سر گذاشت و راهی دبستان شد.
به درس خواندن علاقه زیادی داشت و تلاش میکرد درسش را به بهترین شکل بخواند. هر سال که درسش را میخواند شور و اشتیاقش برای سال بعد بیش از پیش میشد و این را میشد از تلاش بیوقفهاش فهمید. خصوصیات خوبی که در محمد نمایان و بارز بود او را در نظر تمام کسانی که میشناختنش عزیزتر و گرامیتر کرده بود. مهربانیهای زیادش لبخند همیشگیاش مهر و محبت زیادی که نسبت به دیگران داشت و از همه مهمتر رابطه زیبایی که با خداوند داشت؛ که همیشه پایبند نماز و عبادت بود و کتاب مورد علاقهاش، قرآن را تلاوت میکرد و در آن تامل میکرد. جوان مهربان و مومنی که همیشه همه از او به خوبی و نیکی یاد میکنند و همین ویژگیها و خصایص خوبش باعث میشد با تمام کسانی که میشناسد ارتباط خوبی داشته باشد. خواهران و برادرانش همیشه روی او حساب ویژهای باز میکردند و او را یک پشتیبان میدانستند.
در طول درسخواندن همیشه دوستان و معلمانش از او رضایت داشتند و محمد با ادامه تحصیلش در رشته معارف اسلامی وارد دانشگاه شد. او همچنان به دیگران توصیه میکرد زیر پرچم اسلام قرار بگیرند تا راه سعادت را گم نکنند. در زمان انقلاب شرایط را درک کرده بود و به انقلاب اسلامی و امام خمینی(قدس سره شریف) علاقه زیادی داشت. مسلمانی که هرگز زیر بار ستم سر خم نمیکرد و در زمان جنگ تحمیلی در لباس مقدس بسیجی گردان امام حسین(علیهم السلام) رهسپار جبهههای حق علیه باطل شد و پس از 21 ماه نبرد دلاورانه در چهارم دی ماه سال1365 در جزیره بوارین با اصابت خمپاره به شکمش به درجه رفیع شهادت رسید و در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد تا میهمان برادر شهیدش محمود شود که در سال 1360 در دهلاویه به شهادت رسید.