ننگ است برای کسی که در رختخواب بمیرد و در این راه شهید نشود.
مادر جان اگر مرا ندیدی حلالم کن. مادر جان بعد از شنیدن خبر مرگ من اشک نریز. به خواهرانم بگوئید در سوگ من اشک نریزند زیرا امام(قدس سره) بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشک نریخت. مادر جان در راه اسلام و قرآن شهید میشوم. در جهان آخرت بانوی صدر اسلام فاطمه زهرا(علیها السلام) از تو گله ندارد. پدر و مادرم برادران و خواهرانم نگویید فرزند یا برادر شما بودم، من امانت خدا هستم و خداوند امانت خود را میخواهد پس در برابر خدا چیزی نگویید.
و اما برادران و خواهران بشنو سخنی از رهبر آزادگان حسین بن علی(علیهما السلام)...
سخن شاه دین حسین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
نه زورگو با کسی به زیر بار زور مرو
که بار زور کشیدن خلاف آیین است
خانوادهاش را در قسمتی از وصیتنامهی کوتاهش دعوت میکند که در سوگش اشک نریزند و به سوگ ننشینند و دلیلی را که برای خانوادهاش میآورد از عمق جانش میباشد و از روی علاقه خاصی که به امام خمینی(قدس سره). او میگوید چون امام(قدس سره) برای فرزندش آقا مصطفی اشک نریخت شما هم برای من اشک نریزید. این حرف او بیانگر علاقه و شدت محبت او به امام(قدس سره) است. شهید قدرتالله معصومی در اولین روز از مهرماه سال 1341 در حالی که روز آغاز تحصیل علم و دانش بود و آغاز فصل هفت رنگ خداوند در روستای هزاوه از توابع شهرستان اراک و در دل خانوادهای مذهبی و متدین، دیده به جهان هستی گشود. روستایش زادگاه بزرگمردی مانند امیرکبیر بود که خدماتش برای جهان اسلام روشن و مبرهن است. اهالی این روستا به داشتن چنین مردی به خود میبالند.
تحصیلاتش را در روستا آغاز کرد و دوره ابتدایی و راهنمایی را به خوبی پشت سر گذاشت. دوره هنرستان را هم در رشتهی برق در شهر اراک درس خواند و دیپلم فنی گرفت. درسش که تمام شد در سرش شوق رفتن به جبهه بود. جنگ آغاز شده بود و او نیز مانند هر مردم غیرتمندی از این که دشمن به خاک وطنش تعرض کرده است ناراحت بود و میگفت: نمیشود نسبت به این مسائل بیتفاوت بود. به همین دلیل به ارتش رفت و به عنوان سرباز لشکر 21 حمزه سیدالشهدا(علیه السلام) خدمتش را آغاز کرد. او پس از ماهها خدمت در شانزدهمین روز از خردادماه سال 1363 در جزیره مجنون به شهادت رسید. پیکر مطهرش را هم در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.