بسم رب الشهدا و الصدیقین
با درود فراوان به رهبر انقلاب و سلام بر خدمت تمامی رزمندگان اسلام و درود و سلام خدمت تمام حزباللهیهای جهان به خصوص حزباللهیهای ایران که این حزباللهیها هستند که هر کجا زور و جبر و کفر و خفقان دستاندرکار باشد، قیام کرده تا بتوانند آزادی همراه با امنیت و مکتبی انسانساز را جایگزین آن کنند که میبینم در این برهه از زمان این آزمایش برای ملت عزیز ایران پیش آمده و مرحله به مرحله از این آزمایش سربلند بیرون میآیند و برای به دست آوردن آزادی و پیاده شدن قوانین الهی و اسلامی، حاضرند مال و خون و حتی جان خود را فدا کنند که خود به چشم میبینم در کشور خودمان کسانی که میتوانند بجنگند علیه کفر، میجنگند و بقیه که در پشت جبهه قرار دارند، با دادن مال خود این اتحاد و همبستگی را هر چه بیشتر مستحکمتر میکنند و همانطور که در قرآن آمده: (فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ).[1] عاقبت بدرستی که حزبالله غالب و پیروز میشود و کسانی که در راه خدا کشته میشوند... و همانطور که امام(قدس سره) عزیز این رهبر عالیقدر که همگی ما باید قدر آن را بدانیم و هر چه بیشتر سعی بر پیروی از فرامین آن را بکنیم میفرماید: این جنگ یکی از الطاف الهی میباشد، همانطور هم هست و من حقیر که نه مالی دارم که در راه خدا بدهم که یک جان بیارزش دارم که از آن خداوند میباشد که در راه خودش فدا خواهم کرد. ... تو ای خواهر عزیز! حجاب تو میتواند سلاحی کوبندهتر از سد و محکمتری از خون من باشد در برابر این آدمهای منافق و هوسران و از خدا بیخبر که فقط زندگی را در خوشگذرانی و وقت را به بطالت گذراندن میدانند و مرگ من، شاید کمک کند به استقرار هدف و هر چه بیشتر بالا رفتن سطح آگاهی و درک اهداف خداوندی و در ضمن من اگر به کسی بدهکاری دارم لطفاً هر چه زودتر بپردازید و آنهایی که طلب دارم، میبخشم و امیدوارم که خداوند این خدمت ناقابل مرا بپذیرد و مرا در راه خودش قبول کند. در ضمن شما را به خواندن نماز جمعه که باعث وحدتی هر چه با شکوهتر بین شماها میشود، دعوت میکنم و هر چه میتوانید خدمت به انقلاب بکنید و آنقدر در راه انقلاب زحمت بکشید و فداکاری کنید که این انقلاب هر چه استوارتر گامهای بلندتری بردارد و به پیش برود و شما ای برادران عزیزم محمود و مجید، امیدوارم همانطور که در طول انقلاب هدفتان خدمت به انقلاب بود و خواهد بود، سعی بر این داشته باشید باز هر چه بیشتر این کار را انجام دهید که خداوند بیشتر راضی و خشنود شود.
و شما ای پدر و مادر عزیز که امیدوارم ببخشید که شاید من تا به حال نتوانسته باشم وظیفه فرزندی خود را نسبت به شما انجام داده باشم بلکه شاید در پیش خداوند متعال در آن جهان بتوانم وسیله امیدی برای شما در پیش خداوند متعال باشم و میدانم که شما چه احساسی خواهید داشت و چه تغییری و تأثیری در روحیه شما خواهد داشت، ولی همانطور که در قرآن آمده: شهیدان مرده نیستند بلکه زندگانی هستند در پیش خدا که روزی خود را طلب میکنند. و با طاقت و صبر انقلابی خود این واقعه را تحمل خواهید کرد و خدای نکرده یکبار این احساس در شما پیش نیاید که این چه وضعی است؟ چرا کشور اینطور شده؟ و ... این آزمایش خواهد بود برای شما که خداوند خواسته و امیدوارم که از آزمایش خداوند سربلند بیرون خواهید آمد و اینها همه به خاطر اسلام است و اسلام مکتبی میباشد انسانساز پس سعی کنید که با مرگ من ایمان قویتر و گامهایتان استوارتر و در راه خدا هر چه قویتر و بلندتر برداشته شود. در پایان تقاضا دارم که در روی سنگ قبر من آرم سپاه و جمهوری اسلامی را نصب کنید و بیش از این عرضی ندارم و از خدمت همگی شماها خداحافظی میکنم. به امید ملاقات هم در پیشگاه خداوند متعال.
خدا نگهدار. وصیتنامه فرزند حقیرتان، حمید 15/09/1360. جبهههای دار بلوط. خدایا به ما توفیق بده که ادامهدهنده راه این شهیدان باشیم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی(قدس سره) را نگهدار. از عمر من بکاه بر عمر او بیفزا.
1. سوره مائده، 56.
شهید ابوالقاسم عظیمی در اول تیرماه 1342 در روستای کرهرود از توابع شهرستان اراک دیده به جهان گشود. در خانوادهای متدین و زحمتکش پرورش یافت. ایام کودکی را با تحصیل علم سپری کرد و پس از پایان تحصیل در دوره راهنمایی وارد هنرستان شد. شهید ابوالقاسم عظیمی هنرجو و عضو انجمن اسلامی هنرستان شهید باهنر و شهید رجایی اراک بود. و از ابتدای انقلاب در جهت پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی تلاش میکرد.
در روزهای اول انقلاب در کمیته مردمی میدان امام(قدس سره) و پایگاه بسیج فعالیت میکرد. پس از شروع جنگ تحمیلی به جبهههای غرب و جنوب اعزام شد و یک مرتبه از ناحیه چشم و یک مرتبه نیز از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و مجروح شد. هدفش پیروزی اسلام و ایران بود. به امام(قدس سره) علاقه و عشق بسیاری داشت. به پدر و مادر بسیار کمک میکرد. اخلاق بسیار نیکو داشت. هیچگاه موجبات مزاحمت هیچکس را فراهم نمیکرد. شهید، چهارمین فرزند خانواده بود و هیچگاه نماز و روزهاش قضا نمیشد و همه را به نماز اول وقت دعوت میکرد.
در سال 1361 به عضویت بسیج درآمد و از این طریق به جبهه اعزام شد. در آخرین مرحله حضورش در مناطق عملیاتی با گردان امام حسن(علیه السلام) به فرماندهی شهید سیاوش امیری به منطقه اعزام شد و در عملیات مطلع الفجر در ارتفاعات شیاکوه در بیست و پنجم آذرماه 1361 به شهادت رسید. زمانی که شهید را به اراک انتقال دادند، پدر کفنی را از کربلا برای خودش آورده بود، به او پیچاند و او را با دست خود در آرامگاهش در گلزار شهدای اراک به خاک سپرد.